طنز نوشته های اجتماعی

طنز نوشته های اجتماعی

ارسال فایل نشریه به ایمیل بنده مستدعیست. با تشکر hajsaeidi@gmail.com
طنز نوشته های اجتماعی

طنز نوشته های اجتماعی

ارسال فایل نشریه به ایمیل بنده مستدعیست. با تشکر hajsaeidi@gmail.com

شاغلام در بارسلونا

بعد ازشکست سنگین بارسلونا در مقابل یک تیم دسته چهارمی در جام حذفی اسپانیا شاغلام سرمربی این تیم در نشست خبری پایان بازی گفت : ایمان داشته باشید بضاعت ما همینه. من از همه بچه ها راضی هستم. تیم یک مشت جوون عاشق داره که با جان و دل بازی می کنن و ایمان داشته باشید کسی کم فروشی نکرده . باز هم اعتقاد قلبی دارم که بضاعت ما همین بود. شما ببینید فقط 5 تا از بچه های ما کاندیدای بهترین بازیکن جهان بودند. از 18 تا بازیکن ما فقط 16 نفر عضو تیم ملی کشورشان هستند. ما مجبور شدیم برای خرید محمد پروین و آرش برهانی ، مسی و اینیستا را در لیست فروش قرار دهیم. به پویول هم گفتم اگه میتونی موهات رو عین کریم بنزما یا آریل روبن کوتاه کنی بیا سر تمرین. هادی عقیلی که نیستی ، اینجا هم سپاهان نیست. با عین حال او تیم هم موقعیت داشت. به قول شاعر گفتنی  مورچگان را چو بود اتفاق    شیر ژیان را بدرانند پوست
از صدا و سیمای اسپانیا هم گله دارم. شما ببنید در ایران اگر بازی تیم های استقلال و پرسپولیس با رقبا 10 تا تماشاگر داشته باشه پخش مستقیم دارند و گزارشگر هایی مثل خیابانی و میرزایی را اگر ول کنن می روند داخل زمین و برای این تیم ها بازی هم می کنن و در جام باشگاه های آسیا خبر باخت های  پیروزی و استقلال ، زود تر از  برد ذوب آهن و سپاهان پخش می شود. اما اینجا صدا و سیما فقط به فکر خودشه و بازی های ما را شبکه های خصوصی پخش می کنن. از فدراسیون اسپانیا هم راضی نیستیم.اینجا هفته ای سه تا بازی داریم. در ایران برای یک بازی دوستانه 40 روز لیگ شان را تعطیل می کنند. با عین حال بنده برای مربی گری در اسپانیا کیسه ندوختم ، امروز ساندرو روسل بگو برو می رم. چند پیشنهاد هم از ایران دارم ولی به حرمت نون و نمکی که با آقا ساندرو خوردیم فعلاً اینجا هستم تا ببینم چی می شه.

شوهر چینی

« معاون سازمان ملی جوانان هرمزگان اعلام کرد در قشم ، برخی از چینی ها با تغییر هویت خود اقدام به ازدواج با دختران ایرانی می کنند و نسبت به گسترش این پدیده هشدار داد. »سایت رجا نیوز
راستش را بخواهید ما همه جور جنس چینی تو کشور داشتیم از آفتابه چینی گرفته تا اسپند دود کن و تخم مرغ و نخود و لوبیای چینی ؛ فقط شوهر چینی کم داشتیم که عجالتاً آن هم به بازار عرضه شد. البته قرار اینجوری نبود و در ادبیات کهن پیش بینی هایی در این خصوص صورت گرفته بود :
کنار آب رکناباد با دیوان محبوبش                  نشسته حافظِ شیراز ، دستش ساغر چینی
نمی دادند لیلی را به مجنون ، گفت اینگونه:     «جهنم! می روم جایش ، بگیرم دلبر چینی»
که البته برعکس شد و دلبر چینی جایش را به شوهر چینی داد! ما فکر می کردیم این چینی ها آدم های دست و پا بسته ای هستند اما حالا متوجه شدیم فقط چشماشون بسته است و حسابی سرشون تو حساب و کتابه.  راستی این ها هویت شان را تغییر می دهند ، با آن چشم های نیمه باز چطور میگن ما چینی نیستیم ، و افغانی یا عرب هستیم. حکایت او بابا نشه که زن چینی  بهش انداخته بودند راه به راه بهش می گفت : « عزیزم اگه خوابت می آد برو بخواب!»
از شوخی که بگذریم به قول آقا رسول که میگه این چینی ها جنس های خوب و اعلا را می فرستن کشور های غربی و جنس های بنجل را راهی بازار های آسیایی می کنند . می ترسیم این شوهر ها هم قلابی از کار در بیان و پس از هفت هشت ماه مثل کامیون های هوو ، زهوارشون در بره و سیستم شون قاطی کنه . اون وقته که باید گفت : « شوی چینی گر به دام افتد تحمل بایدش!»

تیم مدرسه شهید هدایتی دهه فجر 89

 

 

ایستاده از راست: وحید حاج سعیدی - حسن رضایی - محمود جعفری - محمد شیخ 

نشسته از راست: محمد رضا سوخته سرایی - محمد کوثری - علی کیخا

یادگار نویسی

« بازدید از تخت جمشید با محدویت هایی همراه شد. یادگار نویسی عده ای از بازدید گنندگان بر روی دیواره ها و ستون های تخت جمشید و عدم توانایی مجموعه برای جلو گیری از این اقدام ، باعث اعمال این محدویت ها شد.»( جام جم – 20 بهمن 89)

راستش را بخواهید ما تا بحال تخت جمشید نرفته ایم ولی آقا رسول میگه خیلی دیدنیه ، حتی چند تکه  از سنگ های کاخ هدیش را نیز در بوفه خانه اش نگهداری می کند! هدف از نگارش این چند سطر بررسی میزان سهل انگاری و بی مبالاتی در نگهداری مکان های تاریخی و زیر سوال بردن مدیران محترم  این مکان ها نیست. حالا چهار تیکه سنگ هم در بوفه آقا رسول نگهداری بشه ، مگه چند نفر مثل آقا رسول به سنگ های مکان های تاریخی علاقه دارن. هدف بررسی دلایل یادگار نویسی و ریشه یابی این فرهنگ می باشد. همانطور که می دانیم یادگار نویسی و نام نیک از خود به جای گذاردن در فرهنگ ما یک جایگاه ویژه دارد و از آن به عنوان یک عمل نوستالژیک ( خاطره انگیز) یاد می شود. در ادبیات ما نیز به این نکته اشاره شده :  نام نیکی گر بماند زآدمی      به کزو ماند سرای زر نگار  حتی در گذشته گاهی اوقات مادران خطاب به فرزندان می گفتند : « الهی اسمت را روی سنگ بکنند» و این نشان از اهمیت موضوع و حفظ نام برای مدت زمان طولانی تر بوده است. الایحال پیشنهاد می گردد به جهت لزوم حفظ این فرهنگ و پر بیننده و محفوظ بودن ابنیه تاریخی ، بخش هایی از مجموعه های تاریخی برای یادگار نویسی در نظر گرفته شوند مثل ستون ها یا اطراف کتیبه های سنگی تا بازدیدکنندگان عزیز علی الخصوص سربازان محترم به راحتی و بدون دغدغه یادگار نویسی و در واقع هنر نمایی کنند. البته توزیع قلم های مخصوص نظیر لاک غلط گیر ، ماژیک و حتی دستگاه فرز که در حکاکی سنگ قبر به کار می رود نیز مورد انتظار است. ایجاد یک رشته دانشگاهی با نام « ابنیه نگاری » و تالیف کتابی به نام « ابنیه نامه » از روی نوشته ها و آثار موجود در مکان های تاریخی و فرهنگی (همانند اٌتل نامه که مربوط به اشعار نوشته شده روی وانت بار ها و کامیون ها می باشد) باعث توسعه این فرهنگ و بالا رفتن غنای فرهنگی مجموعه های تاریخی خواهد شد.

محاکمه علی دائی( طنز)

« دائی هموطن ساموئل کِرش را کشت.» « دائی در آزادی نفت را به آتش کشید.» « پشت همه تیم ها باید از این پرسپولیس بلرزد.» « قاتل استقلال در مسلخ دائی!» « دو ترقه دائی برای انفجار پالایشگاه آبادان کافی بود.» « آتش بازی شهریار در آزادی» اینها اخباری بود که بعد از برد پرسپولیس در مقابل صنعت نفت ، صدر خبر های ورزشی روزنامه ها بود. متاسفانه در بازی تیم پرسپولیس در مقابل صنعت نفت شاهد بروز حوادث ناگوار اخیر از سوی سرمربی تیم پرسپولیس بودیم که روز نامه ها تیتر درشت زدند و از آنها با افتخار یاد کردند! بعد از عقب نشینی کمیته انظباطی در مقابل علی دائی ، ایشان به خود جرات داده و روز روشن به اعمالی نظیر قتل یک خارجی ، آتش بازی در ورزشگاه ، ارعاب سایر تیم ها ، سلاخی ، ترقه بازی و انفجار پالایشگاه آبادان اقدام می کند که این موارد باید هر چه سریعتر توسط مراجع ذی صلاح بررسی و با وی برخورد قانونی شدید صورت گیرد و پر طرفدار بودن تیم دائی نباید مانع عدم اجرای قانون ، توسط کمیته انظباطی باشد. البته جای شکرش باقی است که پرسپولیس هر 6 هفته یکبار می برد و در باقی موارد در مرداب انزلی گرفتار می شود ، در کوره های مس کرمان و کارخانجات اصفهان ، ذوب می شود ، در تبریز هم زیر چرخ های تراکتور له می شود و در جنوب هم در آب های نیلگون خلیج همیشه فارس غرق می شود.
باز هم گلی به جمال استقلالی ها ، لااقل بعد از برد دست به قتل و آتش بازی نمی زنند و در عالم رویا فقط به « پیر فرهاد » با 35 سال سن لقب « شیر فرهاد » و « لیونل مجیدی » می دهند! که زیاد هم مهم نیست ؛ چون ما هم در مدرسه بابت کار شناسی های بدون روتوش و دسته دوم به « آقا رسول » می گیم « هومن افاضلی » و آب از آب تکون نمی خوره!

قطب عالم ایران

کوچکتر که بودیم فکر می کردیم فقط باطری قطب دارد. بعد ها فهمیدیم آهن ربا و کره زمین هم قطب دارند. بزرگتر که شدیم دیدم برخی شهر ها و استان ها هم قطب دارند. مثلاً مازندران قطب کشتی یا اصفهان قطب بسکتبال است. فوتبال ما هم دو قطبی است. البته سر مربی تیم ملی ما هم قطبی بود. موقع کنکور فهمیدیم سازمان سنجش هم قطب دارد ، آنهم 9 تا و از سر دلسوزی از دانشجویان خواسته هر کس در قطب خودش درس بخواند. مثلاً چه کاریه رتبه 5 کشور از کرمان بلند شه بیاد تهران دانشگاه شریف ، همون جا یه رشته خوب پیدا کنه و ادامه تحصیل بده. بگذریم ؛ سوای همه این قطب ها که مادرزادی هستند ، قطب همه قطب های کشور و عالم قطب ایران ، «تهران »است. ما که زیاد تهران نرفتیم ولی بچه ها میگن تهران قطب همه چیز است. قطب علمی ، قطب ورزشی ، قطب اقتصادی ، قطب سیاسی ، قطب سینمایی ، قطب هنری قطب آلودگی و ... من فکر می کنم اگر یک قطب نما در تهران بگذاریم ، سرش گیج برود . اصلاً شاید به خاطر همین قطب هاست که تهران پایتخت ایران شده است. اما یک نکته قابل تامل اینکه چرا با وجود این همه قطب ، مسئولین می خواهند 5 میلیون نفر را از تهران بیرون کنند. تازه وام و زمین هم می دهند که زود تر از تهران بروند.
به نظر من به خاطر وجود همین قطب ها هیچ کس در تهران بیکار نیست. نمونه اش همین بچه های آقا رسول که یکیشون در یک کار خانه تولید سیم ظرفشویی ( یک اطاق 2*3) کار میکنه و اون یکی تو یک کارخانه بزرگتر درب قوطی شامپو سفت می کنه!
البته برخی کارشناسان ( به جز آقا رسول) بر این باورند که به علت قطبی بودن این منطقه از کشور کسانی که در تهران ساکن می شوند ، جَل تهران می شوند و دیگر علاقه ای به ترک این ولایت ندارند و این هیچ ربطی به آب تهران یا خوردن نوشابه در تهران ندارد.

تفاوت دانش آموز امروزی و دیروزی

ساعت 6 صبح : دانش آموز دیروزی از خواب بیدار شده ، کمی نرمش می کند و صبحانه می خورد.
دانش آموز امروزی هنوز خواب است.
ساعت 7 صبح : با دوستانش به سمت مدرسه راه می افتد.
کماکان خواب است.
ساعت 15/7: حوالی مدرسه رسیده است.
با صدای بوق سرویس مدرسه و فریاد های مادرش از خواب می پرد.
ساعت 30/7: به مدرسه رسیده است.
دنبال ژل مو و لنگه جورابش می گردد.
ساعت 45/7: در حال رفتن به کلاس است.
در سرویس مدرسه در حال خوردن چیپس است.
ساعت 8 : معلم وارد کلاس شده و در حال حضور و غیاب است.
در ترافیک مانده است.
ساعت 30/8 : در حال درس جواب دادن است.
با یک کوله پشتی پر از مداد ، آبرنگ ، لاک ، ماشین حساب ، کتاب کار ، دفتر چه یادداشت مرد عنکبوتی ، جامدادی بت من وارد کلاس می شود.
ساعت 12: در راه خانه یک بستنی می خرد و به همراه دوستانش به خانه می رود.
به کافی نت می رود و کانتر بازی می کند.
ساعت 1 : ناهارش را می خورد و استراحت می کند.
هنوز در کافی نت است.
ساعت 3: از خواب بیدار شده و در حال درس خواندن است. 
در ساندویچ فروشی در حال خوردن پیتزا است.
ساعت 4 : برای خرید نان به نانوایی رفته است.
تازه به خانه رسیده است.
ساعت 5: برنامه کودک تماشا می کند.
با کامپیوتر در حال چت کردن است.
ساعت 6 : درس فردا را آماده می کند.
با موبایل بازی می کند و پیامک می فرستد.
ساعت 8 : شام می خورد و تلویزیون تماشا می کند.
برای اسکیت بازی به پارک محل می رود.
ساعت 9: برنامه فردا را جمع می کند و به رختخواب می رود.
پای ماهواره می نشیند.
ساعت 10 ، 11 ، 12 و ...  : خواب است.
کماکان ماهواره تماشا می کند...

منشی تلفنی (طنز)

منشی تلفنی
هفته قبل برای انجام یک کار اداری به اداره ....  در تهران تلفن زدم. در ابتدا خانمی ضمن عرض خیر مقدم و معرفی اداره مزبور شروع کرد به اعلام شماره داخلی اطاق ها. برای ارتباط با دفتر رئیس ،  عدد 1 ، معاونت ،  عدد 2 ، حسابداری ، عدد 3 ، کارگزینی ، عدد 4 ، دبیرخانه عدد 5 ، .......... عدد 6 ، ............ عدد 7 ، .......... عدد 8 ........... ،  تاسیسات عدد 34 و آبدارخانه عدد 35 را وارد نمائید. در غیر این صورت جهت تماس با اپراتور کلید ستاره را فشار دهید. ما کلاً فراموش کردیم که با چه واحدی کار داشتیم و اصلاً سوال ما مربوط به چه واحدی است. قطع کردم و نامه را دوباره نگاه کردم و بعد از مشخص کردن واحدی که پاسخگوی من بود دوباره شماره گرفتم. روز از نو روزی از نو . دوباره اعلام کد اطاق ها شروع شد. این بار حواسم را بیشتر جمع کردم تا شماره واحد مربوطه را از دست ندهم. کد داخلی را وارد کردم. دوباره اعلام جزئیات شروع شد. برای ارتباط با                                    واحد مورد نظر عددی را وارد کردم. هنوز بوق نخورده دوباره خانم منشی تلفنی شروع کرد: در حال حاضر امکان تماس با واحد مورد نظر میسر نمی باشد، برای انتظار مجدد عدد یک و برای قطع انتظار عدد 2 و برای بازگشت به منوی قبل کلید ستاره را فشار دهید. چند بار انتظار مجدد را انتخاب کردم ولی خبری نشد و بلافاصله همان پیغام پخش می شد.از صبح چند بار تماس گرفتم ولی نتیجه نگرفتم. تماس با اپراتور هم بی فایده بود. از قدیم گفتن کار نیکو مردن از پر کردن است. در طول هفته چند بار دیگر در ساعت های مختلف روز تماس گرفتم ولی باز هم موفق به صحبت نشدم. تااینکه مجبور شدم موضوع را با آقا رسول در میان بگذارم. ایشان بلافاصله چند فرضیه مطرح کرد:
1 – کلیه کارمندان آن اداره از تهران به شهرستان ها منتقل شده اند تا از امکانات منتقلین جدید استفاده کنند.
2- شاید طرح دور کاری در آن اداره در حال انجام است و همه برای دور کاری به خانه رفته اند و تلفن را برای خالی نبودن عریضه روشن گذاشته اند.
3- شاید به دلیل مشغله زیاد و حجم بالای کار اداری وقت پاسخگویی به مکالمات تلفنی را ندارند.
4- احتمال دارد تعطیلات بابت آلودگی هوا در آن اداره تمدید شده باشد.
علی ایحال مجبور به استفاده از شیوه سنتی و زمان بر مکاتبه شدیم. بعد از یک ماه جواب مرقومه ما واصل شد. « جهت پیگیری موضوع مندرج در نامه و هماهنگی های لازم ،  با شماره تلفن 0000000 آقای احمدی در مرکز تماس حاصل نمائید!»

دیوار کوتاه دلالان!

« با اعلام دوباره رئیس سازمان هواپیمایی کشوری درباره لزوم خروج توپولف از ناوگان هواپیمائی تا پایان بهمن امسال ، دلالان توپولف های 154 بار دیگر برای برکناری وی دست به کار شدند. پیشتر هنگامی که توپولف های 154 نیاز به اور هال( تعمیر اساسی) داشتند ، تعدادی واسطه ، این هواپیماها را برای تعمیر به روسیه می بردند و در این میان مبالغ هنگفتی به جیب می زدند.( نسیم خراسان، 3 بهمن 89)
حقیقتاً جای بسی تاسف است که عده ای هواپیما نشناس کار آیی هواپیماهای مدرن توپولوف و خدمات ارزنده و شایسته دلالان محترم این دست هواپیما ها را زیر سوال می بردند و سقوط هواپیما ها را به آنان نسبت می دهند و به فاکتور های نظیر خواب آلودگی خلبان ، عجله مسافران و اجبار خلبان و برج مراقبت به پرواز در هوای برفی ،  نبود پلیس هوایی ، عدم برخورد قاطع با تخلفات حادثه ساز در مسیر های هوایی ، وجود باغات سیب در اطراف فرودگاه ها ، خروج خلبان از کابین برای چند شیشه زیتون فامیلا و ... که نقش اساسی در سقوط هواپیما ها دارند ، توجهی ندارند.
دلالانی که با جان خود بازی می کنند و هواپیماهای نیاز مند به تعمیر اساسی را به روسیه می برند و پس از تعمیر، صحیح و سالم با صافکاری بدون رنگ تحویل سازمان می دهند ، شایسته چنین برخوردی نیستند.این بزرگواران گاهی اوقات به سود کمتری نیز قانع هستند و از تعمیرکاران می خواهند علاوه بر پرچ بال های کنده شده ، از چسب دو قلوی غیر چینی نیز استفاده کنند تا احتمال کنده شدن بال ها به حداقل برسد.آن وقت در روز نامه ها این گونه مورد هجمه و بی احترامی عده ای ناکارشناس قرار می گیرند. ضمن آرزوی توفیق برای این عزیزان ، پیشنهاد می گردد صنعت اور هال این گونه هواپیما ها از روسیه خریداری شود تا با تعمیر اساسی هواپیماهای توپولف سازمان هواپیمائی کشوری و همچنین هواپیماهای توپولف سایر کشور ها! علاوه بر ارز آوری ، شاهد خودکفایی در تعمیر این گونه هواپیما ها و ایجاد اشتغال پایدار! نیز در کشور باشیم.

اسکان اشجار در سمنان !

راستش را بخواهید چند سال قبل که روزنامه جام جم 100 تومان شد ما دیگه روزنامه نخریدیم . اما بعضی اوقات آقا رسول را شیر می کنیم که به ستون « حق با شماست » در جام جم زنگ بزند . بعد از اینکه صحبت هایش چاپ شد ، خودش روزنامه را می خرد و به مدرسه می آورد!
هفته قبل خبری در روزنامه مربوط آزاد راه خرم آباد – پل زال چاپ شده بود: « این پروژه 104 کیلومتری آثار و پیامد های تخریبی زیست محیطی زیادی از جمله تخریب و نابودی بیش از 2000 هزار هکتار از طبیعت و جنگل های استان لرستان را به همراه داشته است. در ضمن این آزاد راه زیست گاه گونه های جانوری منطقه را به دو قسمت تقسیم کرده و به دلیل عدم وجود راهی برای تردد وحوش در مسیر آزاد راه ، مرگ و نابودی را برای جانوران منطقه به ارمغان آورده است.( جام جم – 6 بهمن 89)
ضمن عرض تسلیت به کلیه بازماندگان اشجار و درختان طبیعت لرستان ، به اطلاع می رساند ، استان سمنان پذیرای انواع و اقسام درخت ، نهال ، علف و بوته های کوچک و بزرگ بازمانده از حادثه زیست محیطی لرستان می باشد. چون در این استان افراد دلسوزی وجود دارند که عضو PHD  نه عضوCNG  یا BRT هستند . نه اینا هم نبود ، همان « سازمان های مردم نهاد » هستند که محال است برای ساخت جاده بگذارند درخت قطع شود و خیال اشجار و سایر نباتات محترم از این بابت راحت باشد. حتی اگر احداث جاده مصوبه دولت باشد باز هم عزیزان مانع قطع حتی یک نهال می شوند چه برسد به درخت . علی ایحال مسئولیت حفاظت و مراقبت در سایر موارد نظیر آتش سوزی ، قطع درختان توسط پیمانکاران ، تهیه هیزم برای بساط کباب در ایام تعطیل توسط مسافران و... به عهده خودتان می باشد.

اگر «آقا رسول » شهردار شاهرود بود !


دیروز صبح دیدم آقا رسول در حال ارسال یک ایمیل به شهرداری می باشد . ایمیل را که ارسال کرد آن را بلند برای ما خواند:
بی شک خدمت در نهاد ها و اداراتی که به نوعی با همه اقشار جامعه در ارتباط هستند نظیر آموزش و پرورش ، شهرداری ، بانکها و ... سخت و دشوار است و به دست آوردن دل همه تا حدی غیر ممکن می نماید . علی ایحال اگر من شهردار شاهرود بودم :
1 – با همکاری سایر ادارات و بانکها ، یک مسابقه پیاده روی همگانی برگزار می کردم و یک خودرو جایزه می دادم.
2 – قانون دیوار کشی زمین های بلا استفاده در شهر را پیگیر می شدم تا این زمین ها به محلی برای دفن زباله و نخاله های ساختمانی تبدیل نشوند.
3 – شستشوی جدول های معابر شهری را هر هفته اجرا می کردم.
4 – نحوه محاسبه عوارض ساختمانی و دیگر هزینه های ساخت و ساز را به طور شفاف به اطلاع مردم می رساندم.
5 – در همایشی از چهره های ماندگار شهر و کسانی که به نوعی برای این شهر زحمت کشیده اند ، تقدیر می کردم.
6- هر چند وقت یکبار مسابقات مختلف( تیر اندازی ، دو همگانی ، گل کوچک ، شطرنج و ...) برای عموم مردم ( نه فقط کارمندان) اجرا
می کردم.
7 – یک سی دی از نقاط دیدنی شهرستان ، تفرج گاه ها ، امکانات ، نقشه ، صنایع دستی شهرستان به زبان فارسی و انگلیسی تهیه
می کردم و در اختیار توریست ها و مسافران قرار می دادم.
8 – بر روی ساخت و ساز ها ( علی الاخصوص آپارتمان ها ) نظارت و سختگیری بیشتری می کردم.
9 – یک روز در هر هفته را به جمع آوری زباله های قابل بازیافت ( شیشه و کاغذ ) اختصاص می دادم.
10 – جلسه پرسش و پاسخ ماهانه برگزار می کردم و سعی می کردم به حرف همه گوش کنم.
ایمیل را که خواند بهش گفتم : « از پشت کامپیوتر بلند شو ، الان دفتر دار میاد با پس گردنی بلندت می کنه. برو سماور رو روشن کنه ، یه چایی دور هم بخوریم تا مدیر نیومده.»

اصلاح الگوی حضور دانش آموزان در مدرسه ( طنز)

«یکی از مشکلات اساسی در کشور ما داشتن رودر بایستی دولت با برخی مردم است.» این مطلب را آقا رسول( مستخدم مدرسه ) در مصاحبه با خبرگزاری « چی چی نیوز » اعلام نمودند. ایشان معتقد است یکی از راهکار های اساسی در حل معضل ترافیک و آلودگی در کلان شهر ها و صرفه جویی انرژی در سایر شهرهای کشور ، خلوت کردن مدارس و روی آوردن به آموزش از راه دور است. وی در ادامه گفت:« امروزه اکثر خانواده ها به تجهیزاتی نظیر رایانه خانگی ، اینتر نت پر سرعت و یا حداقل یک دستگاه سی دی معمولی دسترسی دارند. بنابراین با یک برنامه ریزی اساسی می توان از حضور دانش آموزان در روز هایی از هفته کاست و به آموزش آنها در منزل پرداخت. »
« اما عده ای از مردم در کشور وجود دارند که اگر این این طرح اجرا شود من فکر کنم معلم ها را درسته قورت بدهند که سه ماه تابستان و ایام عید کم بود ، حالا در طول سال هم معلم ها را تعطیل کردن. و از آنجایی دولت در برخی مسایل با مردم رودرباستی دارد این طرح هیچگاه قابلیت اجرایی پیدا نخواهد کرد.»
وی در اثبات ادعای خویش به سخنان مدیر کل برنامه ریزی و تالیف کتب درسی کشور اشاره کرد: «در ادامه واکنش به برخی مطالب عنوان شده در مورد تعطیل شدن روز پنجشنبه در مدارس ابتدایی به اطلاع می رسانیم ، برخی آن را کاهش مدت زمان حضور دانش‌آموز در مدرسه پنداشته‌اند. موردی که  در این زمینه در برنامه درسی ملی پیشنهاد شده، اصلاح الگوی حضور دانش ‌آموز در مدرسه است و به هیچ وجه به معنای کاهش حضور دانش‌آموز در مدرسه نیست. یعنی این که دانش‌آموزان هفته‌ای شش روز را به مدرسه بیایند، کاملا مورد تایید است، اما این که هر شش روز را در مدرسه بگذرانند، جای بحث دارد.
وی افزود:  پیشنهاد ما این است که در مقطع ابتدایی دانش‌آموزان به طور رسمی و مجاز، هفته‌ای یک روز را خارج از فضای مدرسه به فعالیت درسی بپردازند. ( سایت رجا نیوز) »
ملاحظه فرمودید. هنوز حرف از دهان بنده خدا بیرون نیومده برخی موضع گرفته اند که قرار است مدارس ابتدایی را  پنج شنبه ها تعطیل کنند. حالا شما بگو مثلاً دانش آموزان دو روز در هفته در منزل درس بخوانند و به مدرسه نروند ، بیا و ببین  چه علم شنگه ای به پا می شود.

یک تجربه؛ رهایی از دام دخانیات

سال 1382 در یکی از روستاهای استان گلستان تدریس می‌کردم. دانش‌آموزی به نام احمد داشتیم که خیلی شرور و ناآرام بود. اما مشکل اصلی ایشان کشیدن سیگار بود. والدین و مدیر به هیچ عنوان یارای مقاومت در برابر او را نداشتند. حتی پدرش با سروته آویزان کردن در هوای سرد نتوانسته بود او را مجبور به ترک سیگار کند. با او طرح دوستی ریختم. به رغم اینکه درسش خودب نبود از او سوالات راحت می‌پرسیدم و نمره خوب به او می‌دادم. هر وقت در مدرسه فوتبال بازی می‌کردم او را نیز به بازی می‌گرفتم، کما اینکه اصلا فوتبال بلد نبود. کارهای جزیی امور دفتری را به او می‌سپردم و خلاصه اعتمادش را جلب کردم. از وضعیت زندگی‌اش گفت. اصلا مناسب نبود. خود خانواده بیشترین نقش را در مصرف دخانیات وی داشتند. ابتدا با نشان دادن تصاویری از یک مجله خارجی که نشان‌دهنده قسمت‌های داخلی بدن یک سیگاری بود، سعی کردم او را از مضرات سیگار آگاه کنم. گاهی اوقات بریده مجلات را که خاطرات از هم پاشیده شدن زندگی‌های جوانان به خاطر اعتیاد بود را به او می‌دادم تا بخواند و عبرت بگیرد. کمتر سیگار می‌کشید ولی باز هم می‌کشید. بعدها از او خواستم به جای سیگار آدامس بجود یا تخمه بخرد. مدتی که گذشت سعی کردم ذهنش را به سمت چیزهایی دیگر متمایل کنم. از ورزش خوشش نمی‌آمد، درس را هم چندان جدی نمی‌گرفت. یک بره به قیمت 30 هزار تومان برایش خریدم تا به صورت شراکتی بره را بزرگ کند و بعد از بزرگ شدن و فروختن پول آن را با هم نصف کنیم. بعد از امتحانات خرداد او را ندیدم. تابستان با من تماس گرفت که موقع فروش گوسفند است. با هم گوسفند را فروختیم و تصمیم گرفتیم با پولش 4 بره دیگر خریداری کنیم. اصلا دوست نداشتم او به جای درس خواندن چوپانی کند.

اما همین قدر که ذهنش از سوی دخانیات و سایر مواد مخدر به کسب درآمد متمایل شده بود ارزش داشت. حالا دیگر قدر پول را می‌دانست و حتی آدامس و تخمه هم نمی‌خرید. تابستان را نیز در یک مزرعه کار کرده و مقداری هم پول پس‌انداز کرده بود. مدارس باز شدند با پول حاصله از فروش بره و پس‌اندازش 6 بره خریدیم ولی از او خواستم که 5 بره را به گله بسپارد و فقط یکی را خودش بزرگ کند تا به درس و تحصیلش لطمه نخورد. سال بعد دیگر به آن مدرسه نرفتم. احمد سیکلش را گرفت و ادامه تحصیل نداد. الان هم از دامدارهای موفق منطقه است. هرچند نتوانستم او را به درس و ادامه تحصیل وادار کنم ولی دستکم موفق شدم جلوی اعتیاد او را بگیرم و او را علاقه‌مند به کار و تلاش کنم.‌
 
 

باسمه تعالی
یک تجربه؛ رهایی از دام دخانیات2
نقش معلم در مدرسه فقط تدریس طبق سر فصل های تعیین شده نیست و اگر چنین بود دیگر معلمی ، به عنوان شغلی مقدس محسوب نمی شود. قداست و عظمت معلمی در هدایت و راهنمایی دانش آموزان است و این با سرفصل مغایرت دارد. اگر بتوانیم در کنار آموزش به مشکلات و مسایل جانبی دانش آموزان توجه کنیم بی شک در در این امر خطیر سرفراز و موفق خواهیم بود. سال 1382 در یکی از روستاهای استان گلستان در مقطع راهنمایی درس زبان انگلیسی تدریس می‌کردم. دانش آموزان فعال و با نشاطی داشتم و اکثر آنها علاوه بر درس خواندن به والدین خود در کار های کشاورزی کمک می کردند. تعدادی از آنها هم  والدین شان زمین کشاورزی نداشتند به اموری نظیر دامداری و ... مشغول بودند.
هر چند همه آنها درسخوان نبودند و نمرات درخشان نداشتند ولی اکثر آنها به درس علاقه مند بودند و با علاقه به درس گوش می دادند. اما در کلاس اول دانش‌آموزی به نام احمد داشتیم که خیلی شرور و ناآرام بود. در هنگام درس اصلاً به صحبت های من گوش نمی کرد و دائم برای بقیه مزاحمت ایجاد می کرد. اول فکر کردم شاید از درس انگلیسی خوشش نمی آید یا حتی شاید از من خوشش نمی آید ، اما وقتی از سایر معلم ها راجع به اوضاع احمد در کلاس پرسیدم ، متوجه شدم تازه در کلاس من خیلی هم آرام و مراعات مرا می کند! البته مشکل اصلی احمد درس نخواندن و مزاحمت برای سایرین در مدرسه نبود ، اما مشکل اصلی احمدکشیدن سیگار بود. بله احمد سیگار می کشید و والدین و مدیر به هیچ عنوان یارای مقاومت در برابر او را نداشتند. حتی پدرش با سروته آویزان کردن در هوای سرد نتوانسته بود او را مجبور به ترک سیگار کند. چند باری هم او را به مرکز مشاوره برده بودند ولی بعد از چند روز ، دوباره کشیدن سیگار را آغاز کرده بود. با خودم تصمیم گرفتم مشکل احمد را درحد توانم و با شیوه خودم حل کنم. در ابتدا با او طرح دوستی ریختم و سعی کردم رابطه دوستانه ای با او برقرار کنم. علی رغم اینکه اینکه درسش خوب نبود از او سوالات آسان می‌پرسیدم و برایش نمرات خوب در دفتر نمره ثبت می کردم. مواقعی که دانش آموزان ممتاز را به منظور تشویق به زمین فوتبال می بردم ، از او هم به خاطر پیشرفت قدردانی می کردم و با وجود اینکه اصلاً فوتبال بلد نبود ، او را نیز به بازی می‌گرفتم و از مخفیانه از چند نفر از بچه ها می خواستم که بگذارند او گل بزند یا خودم به او پاس گل می دادم. کارهای جزیی کلاس ، نظیر آوردن گچ یا برگه سفید برای امتحان ، تمیز کردن تخته ، حتی تصحیح برگه های امتحانی آسان را به او می سپردم. بعد از چند هفته اعتمادش را به خودم جلب کردم. پیشرفت نسبی هم در درس خواندن احمد حاصل شده بود.یک روز برایم از اوضاع زندگی‌اش گفت. اوضاع خانه شان اصلاً مناسب نبود. ظاهراً خود خانواده بیشترین نقش را در مصرف دخانیات وی داشتند. به جای صحبت مستقیم درباره مضرات سیگار ، ابتدا با نشان دادن تصاویری از یک مجله خارجی که نشان‌دهنده قسمت‌های داخلی بدن یک سیگاری بود ( همان تصاویری که درج آنها  اخیراً روی پاکت های سیگار الزامی شده است) ، سعی کردم او را از مضرات سیگار آگاه کنم. گاهی اوقات بریده مجلات را که خاطرات از هم پاشیده شدن زندگی‌های جوانان به خاطر اعتیاد بود را به او می‌دادم تا بخواند و عبرت بگیرد. کمتر سیگار می‌کشید ولی باز هم می‌کشید. نکته جالب در رابطه من و احمد این بود که هیچگاه به من دروغ نمی گفت و از سیر تا پیاز کارهایش را برایم تعریف می کرد. چند وقت بعد از او خواستم به جای سیگار آدامس بجود یا تخمه بخرد. مدتی که گذشت سعی کردم ذهنش را به سمت چیزهایی دیگر متمایل کنم. از ورزش خوشش نمی‌آمد، درس را هم چندان جدی نمی‌گرفت. تصمیم گرفتم ذهنش را به سمت اقتصاد متمایل کنم تا با کسب درآمد ، به اهمیت و ارزش پول پی ببرد و پس انداز کردن را یاد بگیرد. با اجازه از والدین احمد ، یک برّه به قیمت 30 هزار تومان برایش خریدم تا به بره را بزرگ کند و بعد از بزرگ شدن و فروختن برّه ، پول آن را با هم نصف کنیم. بعد از امتحانات خرداد او را ندیدم. اواخر تابستان با من تماس گرفت و گفت که بره بزرگ شده است و موقع فروش آن فرا رسیده است. با هم گوسفند را فروختیم و تصمیم گرفتیم با پولش چند برّه دیگر خریداری کنیم. اصلاً دوست نداشتم او به جای درس خواندن چوپانی کند.اما همین قدر که ذهنش از سوی دخانیات و سایر مواد مخدر به کسب درآمد متمایل شده بود ارزش داشت. حالا دیگر قدر پول را می‌دانست و حتی آدامس و تخمه هم نمی‌خرید. تابستان را نیز در یک مزرعه کار کرده و مقداری هم پول پس‌انداز کرده بود. مدارس باز شدند با پول حاصله از فروش بره و پس‌اندازش 6 بره خریدیم ولی از او خواستم که 5 بره را به گلّه بسپارد و فقط یکی را خودش بزرگ کند تا به درس و تحصیلش لطمه نخورد. آن سال احمد کلاس  سوم بود. با تلاش احمد و همکاری چند دانش آموز در تدریس به احمد ، ایشان سیکلش را گرفت ولی به دلایل خانوادگی نتوانست ادامه تحصیل بدهد و مجبور به کار در کنار خانواده شد. من هم دیگر به آن روستا نرفتم ، ولی هر ازگاهی خبر احمد را می گیرم.  الان احمد از دامدارهای موفق منطقه است. چندی قبل که او را دیدم. یادی از از آن روزها کرد و ضمن قدردانی و تشکر از من گفت قصد دارد درس را ادامه دهد و یک دامداری مجهز و مکانیزه راه اندازی کند. هرچند نتوانستم در آن مقطع احمد را به درس و ادامه تحصیل وادار کنم ولی دستکم موفق شدم جلوی اعتیاد او را بگیرم و او را علاقه‌مند به کار و تلاش کنم.‌

مصاحبه آقا رسول با رادیو

دیروز صبح که به مدرسه رفتم دیدم آقا رسول داره با موبایل صحبت می کنه. ازش پرسیدم: «  مدیر هنوز نیومده؟»
گفت: « هیس دارم با رادیو مصاحبه می کنم!» بعد هم موبایلش رو گذاشت روی پخش. « بله عرض می کردم. امسال در جام ملت های آسیا ، تیم های ایران ، عراق ، کره جنوبی ، کره شمالی ، ازبکستان ، استرالیا ، قطر ، چین ، ژاپن ،  بخت اول قهرمانی هستند. هر چند تیم های سوریه ، بحرین و اردن هم کمی شانس دارند.
- نظر شما راجع به انتخاب آقای افاضلی به عنوان جمع کننده تیم امید چیه ؟
-  راستش را بخواهید خوبه . در فوتبال حرفه ای ما همه چیز پیدا می شد به جز پست « جمع کننده » که الحمد ا... اونم اختراع شد.
- به نظر شما بزرگترین دغدغه ورزش مملکت در حال حاضر چیه؟
- انتخاب کاپیتان برای پرسپولیس. ان شاا... مسئولین محترم ، دولتمردان و مردم شریف همت کنن تا برای تیم پرسپولیس کاپیتان انتخاب کنن. هر چند این قضیه تحت الشعاع موضوعات کم اهمیتی نظیر بازیهای آسیایی گوانگ ژو و جام ملت های آسیا قرار گرفت و آن طور که باید و شاید به آن پرداخته نشد.
البته آسیب دیدگی پای میداودی هم از مسایل ملی ورزش است که اگر در برنامه های مختلف تلویزیون بهش بپردازن بد نیست.
- راجع به آقای میاچ کمک مربی جدید پرسپولیس چه نظری دارین؟
- ایشون می تونه در کنار علی دایی دانش فنی خودش را تقویت کنه و چیز هایی زیادی یاد بگیره!
- نظر شما راجع به پارتی رفتن بازیکنان فوتبال چیه؟
- آقا چرا با آبروی ملت بازی می کنین؟ این فوتبالیست ها دارن واسه این مملکت زحمت می کشن. بازیکنی که تا دیروز با موتور می رفت سر تمرین ، الان داره سالی یک میلیارد پول می گیره.این بابا اگه پارتی نره ، کجا بره و این پول ها رو چی جوری خرج کنه ؟ به نظر من دولت باید برای فوتبالیست ها ، هنر پیشه ها و مجری های تلویزیون مجوز برگزاری پارتی هم صادر کنه تا اینا بتونن اوقات فراغت شون را بدون دغدغه سپری کنن، بعد هم برای کشور هی افتخار آفرینی کنن!
- آقای مهندس، نظر شما راجع به ...
- من آقای مهندس نیستم.
- شما آقای مهندس احمدی نیستین؟
- نه ، من آقا رسولم.
- الو الو ، شنوندگان عزیز سری به پخش می زنیم . ظاهرا ارتباط ما با آقای مهندس احمدی کارشناس مسایل ورزشی قطع شد.
تازه فهمیدیم شماره آقا رسول را اشتباهی گرفته اند و ایشان به جای یه بابای دیگه ای  مصاحبه کرده است.

اوضاع رقت بار آموزش در کشور ژاپن!

همانطور که می دانیم پایه ابتدایی یکی از ارکان اساسی و بنیادین در آموزش و پرورش می باشد و ضرورت  توجه به این مقطع بیش از  مقاطع دیگر احساس می شود. اما در سال های اخیر متاسفانه در برخی کشور ها نظیر ژاپن که داعیه پرچمداری علمی دنیا را دارند قضیه برعکس شده است.
« در ژاپن مدارس ابتدایی بیشتر به محلی شبیه پارک تبدیل شده اند و در این محیط های شاداب ، جذاب و دوستانه بیشتر از مسایل آموزشی و فرا گرفتن علم ، به نشاط بچه ها توجه می شود. معلمان این مقطع عقیده دارند بچه ها در این مقطع برای یادگیری علم به مدرسه نمی آیند ،بلکه هدف ، دیدار دوستان است. همچنین در مدارس ابتدایی به بازی ، کاردستی ، موسیقی و خانه داری ( آشپزی، خیاطی و نظافت) توجه بسیار می شود!( نشریه نگاه – هفته آخر آذر- شماره 443)
معلوم نیست چه بلایی به سر آموزش در ژاپن آمده است که اینگونه آموختن علم را فدای آشپزی و خیاطی کرده اند و علی رغم اینکه در ژاپن بچه ها  240 روز در سال به مدرسه می روند شعار آنها این است « هر فرد ، هر کجا و هر زمان باید بیاموزد.» که در واقع این شعار نشانگر عدم کار آیی سیستم آموزشی در ژاپن است که ملت را مجبور می کنند ، روم به دیوار گلاب به روتون ، همه جا مشغول یادگیری شوند.
بچه های ما که در طول سال فقط 180 روز به مدرسه میروند ، تازه  نصف این زمان هم به دلایل مختلف تعطیل است. بهانه هایی نظیر آلودگی هوا ، بارش برف و باران ، گرما و انواع اقسام زنگ های مختلف مانند زنگ پیشگیری از ایدز ،  زنگ مبارزه با ایدز ، زنگ درمان ایدز ، زنگ مسواک ، زنگ خمیر دندون ، زنگ خلال دندون ،  زنگ شیر ، زنگ تخم مرغ ، زنگ حوله ، و قس علی هذا القیاس ...
در ضمن با وجود این همه تعطیلی ضرورت برگزاری کلاس های جبرانی هم احساس نمی شود و در همین زمان اندک وقت هم زیاد می آوریم و نیازی به آموزش در هر زمان و مکان هم نداریم.
بنابریان ضمن توصیه دوستانه به مسئولان محترم آموزش و پرورش در خصوص جدی گرفتن آموزش در  مقطع حساس ابتدایی متذکر می شویم که این جینگولک بازی ها در مدارس جمع کنند و بساط آشپزی و خانه داری را در جای دیگری پهن کنند.

طنز نوشته های 2


کار نازک و پول کلفت فرهنگیان ( طنز)


یکی از مباحثی که همه اقشار جامعه از زن و مرد ،  پیر و جوان ،‌ خرد کلان گرفته تا نصفه و درسته و گُنده به آن اذعان دارند و متفق القول هستند «کارکمِ فرهنگیان و تعطیلی های غیر متعارف آنان در ایام عید و سه ماه تابستان» می باشد. البته نکات نهفته ای در پس این ماجرا نهفته است که شفاف سازی در این مقوله نشان می دهد که میزان کار معلم ها از چیزی که جامعه فکر می کند ، کمتر است!
اگر مقایسه ای بین کارمندان و معلمان داشته باشیم می بینیم که کارمندان 15/7 صبح تا 15/2 بعد ازظهر در اداره هستند ، ( 7ساعت)  ولی معلمان محترم 30/7 تا 30/12 ( 5 ساعت) در مدرسه هستند. در ضمن فقط سه زنگ 90 دقیقه ای به کلاس می روند . یعنی در عمل فقط 270 دقیقه ( 5/4 ساعت) در کلاس هستند و اگر نیم ساعت از این مدت را هم به حضور و غیاب و احوالپرسی در کلاس اختصاص بدهیم ، می شود 4 ساعت کار مفید در روز! ( هفته ای 24 ساعت ) البته مدت زمان طرح سوالات امتحانی ، تصحیح برگه های امتحانی در منزل ، پاسخ به سوالات دانش آموزان در ساعت های تفریح  و ... را حساب نکرده ایم و فقط کار مفید آنها را درکلاس را محاسبه کرده ایم. امّا قابل توجه آن دسته از افرادی که راجع به کار فرهنگیان اظهار نظر ساطع می کنند ( خرد و کلان و ...) طبق اظهارات مشاور کمیسیون اجتماعی مجلس « سرانه کار مفید کارمندان ادارات در ایران به طور سالانه 288 ساعت ، در ژاپن 1900 ساعت و در کره جنوبی 2400 ساعت است.» در حقیقت در کشور ما هر کارمند در هفته 6 ساعت کار مفید انجام می دهد و هر معلم 24 ساعت. در واقع کارمندان محترم  یک چهارم معلمان کار مفید انجام می دهند! البته آمار 6 ساعته کار کارمندان در هفته ، اظهارات مشاور کمیسیون اجتماعی مجلس است ، شاید هم کمی آبرو داری کرده است وگرنه آمار های آقا رسول چیز دیگری می گویند. البته این چیز ها طبیعیه ، پیش می آد ، بگذریم. حالا فکر می کنم برای گیر دادن به معلمان ، باید دنبال بهانه های دیگری باشیم .


ارابه ای به نام هوو ( طنز)

چند وقتی است عده ای خودرو نشناس به خودروی اقتصادی و ارزان قیمت ! هوو که در طرح ها و رنگ های مختلف وارد کشور شده ، انواع و اقسام تهمت های نابجا را روا می دارند و موجب آزردگی خاطر صاحبان این غول های آهنی شده اند.

در ابتدا رئیس پلیس محترم تهران ظرفیت آنها را از 40 تن به 25 تن کاهش داد و استفاده از آنها را به صورت کِشنده ممنوع کرد و اعلام داشت که حق حمل مواد آتش زا و خطر ناک را نیز ندارند و باید به کمپرسی و کامیون با ظرفیت 25 تن تغییر جنسیت بدهند! چند روز قبل هم اعلام کردند که در برخی مسیر های کشور حق تردد ندارند. البته در گزارش تحقیق و تفحصی که آقا رسول از این خودرو به عمل آورده چنین آمده که « هوو ارابه ای است که بر روی آن موتور کامیون گذاشته ولی از آن به عنوان تریلر استفاده میشود!» در بخش دیگری از این گزارش آمده است که « هوو نزد ایرانیان است و بس » و ظاهراً دیگر کشور های جهان از نعمت استفاده از این خودرو محرومند. با توجه به موارد صدر الاشاره پیشنهاداتی در خصوص استفاده از این نعمت چینی مطرح می گردد:

1 - با توجه به تنوع طرح و رنگ این خود رو ها بهتر است از آنها به جای کالسکه در اطراف سی و سه پل اصفهان یا جاهای دیدنی کشور دیگر استفاده شود.

2 - از آنجا که این وسایل ترمز درست و حسابی ندارند و نباید زیاد تند حرکت کنند می توان از آنها برای سرویس مهد های کودک یا فروش سیب زمینی و پیاز در کوچه و خیابان ، استفاده کرد.

3 - در صورت نیاز به حمل بار با این خودرو بهتر است فقط مواد غیر آتش زا نظیر دوغ ، کشک ، رب ، مواد اولیه لواشک ، قره قوروت و ... حمل شوند تا در صورت بروز حادثه لااقل انفجار رخ ندهد.

4 - در خاتمه با توجه به این که ترمز این خودرو ها در فراخوان هم تغییر چندانی نکرد ، بهتر است یک برچسب که نشان دهنده « بدون ترمز بودن بودن خودروی مزبور» باشد، روی آن نصب شود تا بتوان تصادفات را بهتر توجیه کرد. 

 


ماجرای آقا رسول و صد هزار هواکش (طنز)

چندی قبل آقا رسول را دیدم که در بنگاه معاملات ملکی نشسته بود. با خودم گفتم شاید می خواهد خانه ای بزرگتر بخرد یا ... فردا صبح که به مدرسه آمد به او گفتم خانه نو مبارک. گفت : هنور زوده ، یه چند ماه دیگه خونه می خرم. علت را جویا شدم ، گفت : خدا بخواهد داریم می ریم تو کار بیزیمس! گفتم : منظورت همان بیزینس است . حالا چه کاری هست؟ گفت : واردات کالا از چین. وقتی شرکت های بیمه برای کاهش قیمت شتر در کشور و پرداختن غرامت کمتر ، دارن شتر چینی وارد می کنن ، ما چرا عقب بمونیم. من و یکی از آشنا ها خونه هامون رو زیر قیمت فروختیم و هفته بعد داریم میریم چین. گفتم : چی قراره وارد کنین؟ گفت : احتمالاً شلوار کُردی شاید هم لیف و کیسه با روشور! گفتم : شما که زبان بلد نیستید.گفت : یه نمونه کالا می بریم از روش درست می کنن. بعد آقا رسول ماجرا را کامل تعریف کرد که خانه های 70 میلیونی خود را 50 میلیون فروختند و با 100 میلیون تومان ، 100 هزار دلار پول جور کردند و قرار است با این پول 50 هزار دست شلوار کردی ( هر شلوار 2 دلار ) سفارش بدهند و گفت که اگر هر شلوار را اینجا ده هزار تومان بفروشند سرمایه شان 5 برابر می شود. خلاصه یک هفته بعد آقا رسول و دوستش با یک چمدان پول و یک شلوار کردی کُهنه به چین رفتند و سفارش 50 هزار دست شلوار کردی دادند و بعد از ثبت سفارش برگشتند منتظر محموله ماندند. در طول این مدت هم آقا رسول فقط دنبال خانه های بالای 100 میلیون می گشت و بالاخره یک خانه در ناهار خوران گرگان پسندش شد و منتظر رسیدن محموله و فروش شلوار ها ماند. چند وقتی گذشت و محموله شلوار کردی از چین رسید. اما همه شلوار ها دارای دو سوراخ بودند. (قسمت داخلی پاچه شلوار کردی به علت گشاد بودن و سائیده شدن پاچه ها به هم ، بعد از مدتی سوراخ می شود. شلواری هم که آقا رسول به عنوان نمونه ، با خود به چین برده بود ،کهنه بود و دو سوراخ بزرگ داشت ، شرکت چینی هم فکر کرده بود که این مدل شلوار است .) حالا آقا رسول و دوستش مانده بودند با 50 هزار دست شلوار کردی و صد هزار هوا کش چه کنند؟


استقلال و پرسپولیس با اخلاق! ( طنز)


پرواضح است که ورزش در مملکت ما در فوتبال ، آن هم فقط در دو تیم محبوب ، مردمی و با اخلاق ! استقلال و پرسپولیس خلاصه می شود. از آنجا که این دو تیم در سال های اخیر افتخارات زیادی را در سطح آسیا و حتی باشگاه های جهان کسب نموده اند و در توسعه اخلاق ، جوانمردی ، گذشت و ادب ! در سطح جامعه نقش بسیار پررنگی را ایفا نموده اند ، پیشنهاداتی در خصوص توسعه  این دو باشگاه ارائه می گردد باشد که خدمت ناچیزی به بازیکنان و کادر این دو باشگاه گردد:

اول اینکه همه ساله بودجه ورزش مملکت در اختیار مدیران این دو باشگاه قرار گیرد تا پس از رفع حاجات متداول و جذب انواع و اقسام بازیکنان با حاشیه و رنگ و لعاب دار و پرداخت بدهی های میلیاردی سال های قبل ، مابقی آن را ( در صورتی که چیزی باقی ماند) برای استفاده ورزشکاران سایر رشته های ورزشی ، عودت دهند.

سقف قرار بازیکنان این دو تیم برداشته شود و به بازیکنان و مربیان و کادر هر قدر که نیاز داشتند و صلاح دانستند دستمزد بدهند تا نیازی به پنهان کاری و پاداش پاس گل و این جور پرداخت ها  نباشد.

مصوبات منشور اخلاقی فقط برای بازیکنان سایر تیم ها باشد و بازیکنان این دو تیم به انجام هر گونه  قرتی بازی و جینگولک بازی ، مجاز باشند.

اطراف ورزشگاه آزادی چند هتل مجهز ساخته شود تا هواداران این دو باشگاه شب قبل از دربی سفیل و سرگردان نشوند و در جوب های اطراف ورزشگاه آزادی نخوابند.

در صورتی که داور بازی ، به ضرر هر کدام از این تیم ها اشتباه کرد ، اولاً اشتباه قابل اصلاح و برگشت باشد و دوم اینکه داور را برای همیشه از فعالیت های ورزشی محروم کنند و آن داور حق عبور از 500 متری هیچ ورزشگاهی نداشته باشد.

بازیکنان تیم ملی فقط از اعضای این دو باشگاه انتخاب شوند تا این عزیزان دغدغه خوب بازی کردن و انتخاب شدن در تیم ملی را نداشته باشند.

یک سردیس از جواد خیابانی ( چون اگر بخواهند تندیس از جواد درست کنند یه 200 ، 300 کیلو مفرغ ، مس و ... لازمه) به جهت گزارش های بی طرف و غیر جانبدارانه ایشان بسازند و در حیاط  باشگاه پیروزی نصب کنند تا دیگر گزارشگران نیز راه ایشان را ادامه دهند.

البته امکانات دیگری نظیر هماهنگی با آموزش و پرورش برای ادامه تحصیل این عزیزان جهت گرفتن مدرک پنجم ابتدایی و سیکل ، چاپ چندین نشریه ، روزنامه و هفته نامه تخصصی برای درج افتخارات این دو باشگاه ، پخش زنده تمرینات این دوتیم ( البته بدون صدا) ، آزمون اختصاصی برای جذب چند لیدر با کلاس و ... از نیاز های اساسی این دو باشگاه می باشد که امید است مسئولین محترم ورزش و سایر دست اندرکاران کمر همت ببندند و خواسته های به حق این دو تیم را برآورده سازند.


تهرانی ها چه کسانی هستند؟ ( طنز)


طبق تحقیقات کارشناسانه و دقیق آقا رسول ( مستخدم مدرسه ) تهرانی ها آفریده هایی زمینی هستند که از نظر ساختار فیزیکی و شیمیایی با سایر هموطنان تفاوت چندانی ندارند ولی در برخی امور مفترقاتی با سایرین دارند که برخی از آنها به اطلاع می رسد:
اولاً اینکه 95 درصد از ایشان اصالتاً تهرانی نیستند و پسوندی که در انتهای فامیلی آنهاست ( هر چند برخی آن را قیچی کرده اند)  موید اصالت واقعی آنها و حتی نام محل سکونت آبا اجدادی شان می باشد ولی با این وجود ،  بر تهرانی بودن خود اصرار می ورزند.
علی رغم اینکه این عده از خارج تهران به تهران آمده اند ، خود را از آدم های بیرون تهران بالاتر و سر تر می دانند.
علی رغم اینکه 80 درصد تهرانی ها ،  اسب را از نزدیک ندیده اند ، همگی روی این ضرب المثل « از اسب افتادیم از اصل که نیفتادیم » متفق القول هستند و اصالت خانوادگی برایشان از نان شب واجب تر است. 
در ریه های آنان به جای اکسیژن ، مونوکسید کربن خالص ، سرب ، آزبست و سایر مواد و آلاینده های زیست محیطی یافت می شود.
تهرانی ها ایران را دو تکه می دانند ، تهران و باقی ایران .
جایی را که 3 تا 10 درخت ، داشته باشد پارک و مکانی را که بیش از 10 درخت دارد ، جنگل می نامند.
علاقه زیادی به خوردنی های غیر متعارف نظیر : زمین خواری ، خوردن دود و دم ، خوردن حق شهرستانی ها علی الخصوص در مسابقات ورزشی ، علمی و ... دارند.
از ویژگیهای دیگر ایشان تمایل زیاد به استان شدن نقاط مختلف استان و خود شهر تهران می باشد. استان قم ، مرکزی ، البرز ، قزوین و ... در آینده احتمالاً شاهد استان های تجریش ، نیاوران ، سر آسیاب ، تهران پارس ، دربند ، سولقان ، کَن ، اوشون فشم  و سایر محلات ، خیابان ها و روستا های تهران باشیم.
نیمی از جمعیت نسوان تهران ، بینی ( همان دماغ سابق) خود را عمل کرده اند و نیم دیگر در مقطعی یک تکه نوار چسب روی آن چسبانده اند تا از قافله عقب نمانند.
جاهای دیگر کشور برای ساخت یک آلونک فقط 200 پاکت سیمان در پی ساختمان خالی می کنن ، اما اینها روی گسل برج 70 طبقه می سازند.
در ضمن طبق اظهارات مدیر عامل بانک مرکزی ،  مردم شهر تهران ، دوازده هزار میلیارد تومان به بانک ها بدهی دارند.


چند رَویت جهت هنری مرد شدن در عرصه ادبیات ( طنز)

چند رَویت جهت هنری مرد شدن1 در عرصه ادبیات

استاد گلیم کاشانی در کتاب « اسرار المنظوم فی ادوار المجهول » در باب راهکار های هنر مند شدن در جامعه مدرن فرزند خویش را راهنمایی چنین راهنمایی کرده است :

 ای پسر بدان و‌ آگاه باش که برای هنری مرد شدن در وادی ادبیات و طبع2 کتاب  نیاز به رفتن به جامعه3 و تحصیل دانش و گذراندن واحد و آموختن عروض و قافیه و فنون و صناعات شعری نباشد ، چه آنان که مدرکی به دست آورده اند با تکلّف4 یا بی تکلّف و آن را بر کوزه بنهاده اند ، بسیارند.

تو را چند پند گویم ، گوش گیر و به کار بند تا بتوانی در عرصه هنر همی جولان دادن و با خر لنگ و بار کج خویش در وادی ادبیات تاخت و تاز همی کردن.

نخست اینکه موهای خود را چندان بلند نمایی که بتوان بافه همی کرد و زلف را بر باد همی دادن و محاسن و شارب 5 خویش را چونان بلند نگه دار که ترا هلال دهان و لاله گوش  همی رویت نشوند.

دوّم اینکه جامه یا ردایی چندان طویل بپوش ،که تو را از دیگران همی متمایز کند و نشان هنر در تو بیفزاید.

سوم اینکه اگر مطلبی ، شعری ، جمله ای از کسی بشنیدی ، جز با پوزخند آن را تفسیر نکنی که هر فعل یا کلمه ای دیگر جز پوزخند ، نوعی تائید آن مطلب همی باشد .

چهارم اینکه از آنجا که هیچکس را یارای درک و فهم اراجیف و چرندیات تو نمی باشد ( حتی خودت) صلاح آن می بینم حصاری از پست مدرنیسم بر حاشیه آثارت بکشی تا هیچ کس توان نقد و نظر در نوشته ها و آثارت نیابد.

پنجم اینکه هر از گاهی اشعارت را به نام دیگران در جراید به زیور طبع آراسته کن6 و سپس آنان را به دزدیدن اشعارت همی متهم بنمای.

در خاتمه اینکه همه شاعران از رودکی تا به امروز را مشتی شاعر نمای فاقد ذوق و قریحه  ادبی بخوان تا به شهرتت افزون شود.

1 – راهکار های هنر مند شدن                               2 - چاپ

3-  دانشگاه                                                      4 – رنج و سختی

5- سبیل                                                          6 – چاپ کردن

نگرانی آقا رسول از کاهش  نرخ «تورّم»  ( طنز)


رشد تکنولوژی در جامعه امروزی و فراوانی سواد اطلاعاتی از نوع دولتی ، غیر دولتی ،  آزاد وقفی و غیر وقفی ، علمی کاربردی ، غیر انتفاعی  ، پیام نور و ... سطح آگاهی مردم تا حدی زیادی بالا برده و ملت به راحتی قادرند درباره موضوعات مختلف اظهار نظر کارشناسی کنند و کلمات مختلف علمی را در اظهار نظرتشان به کار گیرند. یکی از این کلمات که سالهاست اقشار مرفه آسیب پذیر با آن پدر کُشتگی دارند ، کلمه بدبخت و فلک زده « تورّم » است که مادر زاد برای علم اقتصاد به دنیا نیامده بود ، ولی ناخواسته وارد این ماجرا شد و از این موضوع چندان هم راضی نیست. البته مردم فکر می کنند «تورّم» همان «گرانی» است در صورتی که «تورّم» همان «گرانی» نیست. تورّم که این روز ها به شدت نازک نارنجی شده و روز به روز از ابعادش کاسته می شود ، در واقع میانگین قیمت تعدادی کالا می باشدکه نحوه محاسبه آن در کشور های مختلف فرق می کند ( البته اگر در کشور های دیگر یکسان باشد ، در کشور ما متفاوت است!)

بانک مرکزی بر اساس یک روش جهانی، قیمت گروهی از کالاها و خدمات را بطور منظم رصد می‌کند. این تعداد ، نه 10 یا 20 کالا بلکه 359 قلم کالا و خدمت است. ( روزنامه اطلاعات)

این مطلب که 359 کالا و خدمت تعیین شده از سوی بانک مرکزی چه مواردی هستند زیاد مهّم نیست ، مهم نرخ « تورّم»  است که به شدت در حال سقوط می باشد و فعلاً 8/8 می باشد. از سویی نظر به آزادی بیان در کشور ما نرخ تورم اعلامی از سوی نهاد های مختلف دولتی و غیر دولتی متفاوت است ولی نرخ 8/8 مربوط به بانک مرکزی است که کاهش روزانه آن باعث نگرانی آقا رسول نیز شده است. نگرانی آقا رسول هم که چندان بی مورد نیست ، این است که اگر نرخ « تورّم» به صفر برسد یا زبان آقا رسول لال ، این نرخ منفی شود ، ممکن است دولت برای زنده نگه داشتن و احیای این کلمه* قیمت ها را کمی بالا ببرد تا نرخ « تورّم» از حالت منفی یا صفر کمی تکان بخورد!

بنابراین توصیه می شود ، بانک مرکزی در انتخاب 359 کالا یا خدمت کمی دقت نظر به خرج دهد و این کالا ها را طوری انتخاب کند که نرخ « تورّم» زیاد هم افت نداشته باشد و واژه« تورّم» در اذهان مردم باقی بماند و خلاصه اینکه یکی به میخ یکی به نعل بزند تا نه سیخ بسوزه ، نه کباب.  

 


ماجرای آقا رسول و پیشنهادات فرهنگی! (طنز)

این آقا رسول ما که تو مدرسه همکاران به او لقب « ابوالمزایا » داده اند ، علاوه بر تخصص در تحلیل های پلاستیکی و ضایعاتی و صحبت از روی بخارات معده بعضاً نظرات و پیشنهادات قابل تاملی نیز از خودش ساطع می کند که به تامل و تدبر در آنها توصیه می شود. چند روز قبل که رادیو به مناسبت هفته کتاب راجع به سرانه پائین مطالعه کتاب در کشور و قیمت بالای محصولات فرهنگی برنامه ای پخش می کرد، آقا رسول گفت : « کتاب بدین ما بخونیم. کی از کتاب مفت بدش می آد!» اول فکر کردیم داره با هندز فری صحبت می کنه بعد دیدیم نه ، دوباره داره نظر کارشناسی می ده. گفتم : رسول جان ، منظورت را واضح بگو تا سوء تفاوت نشه و همه با هم خندیدم. بعد گفت: « آقا جان مگه این بانک ها سالی چند میلیارد جایزه به خلق ا... نمیدن.کنار این جوایز 4 جلد کتاب و محصولات فرهنگی هم به مردم بدن. مثلاً در کنار یک اتومبیل پراز پول ، یه گاری هم کتاب بدن. یک متر از اسکناس به اندازه قله دماوند رو کم کن ، به اندازه مناره فیروز آباد کتاب بدن یا به جای یک خانه با تمام وسایل ، یه آلونک پر از کتاب بدن. بالاخره برنده جایزه ،‌ کتاب ها رو دور که نمی ریزه ، اگه خودش هم سواد نداشته باشه 4 نفر دیگه پیدا می شن این کتاب ها روبخونن. مدیر در حالی که از پشت عینک های فتوکرمیک به آقا رسول نگاه می کرد گفت : « فعلاً بلند شو برو یک سینی چایی بیار تا بعداً ببینم چی میشه.» بعد هم با غرغر گفت : « چه رویی داره این بابا ، همین هفته قبل بود که واسه حفظ اسکناس یا به قول خودش سرمایه ملی زنگ زد بانک ... و پیشنهاد توزیع کیف پول رایگان بین دانش آموزان مدارس ابتدایی و فرهنگ سازی نگهداری اسکناس را مطرح کرد.» گفتم: « خوب بعد چی شد؟» مدیر نگاهی به من انداخت و گفت : « هیچی ، رئیس بانک تا فهمید آقا رسول پشت خطه ،‌ پوزخندی زد و گفت سفارش دادیم از چین بیارن!»

حاج سعیدی | نسخه قابل چاپ | نظرات [0]

سه شنبه 18 آبان ماه سال 1389 @ 10:47 PM

مارادونا به میقان می آید!(طنز)


زنگ تفریح که خورد به دفتر مدرسه رفتم. آقا رسول را دیدم که داشت با تلفن ، با یه بابایی جر و بحث می کرد. بعد هم با عصبانیت گوشی را سرجایش گذاشت. گفتم : باز چی شده آقا رسول ، اعصاب نداری. گفت: چیزی نیست. سفارش لب تاب داده بودم. حالا منصرف شدم. قراره به ما تعاونی بدن. گفتم: اولاً لب تاب نه و لپ تاپ ؛ ثانیاً یعنی قراره به مستخدم ها لپ تاپ بدن. گفت : نه ، واسه ما خبرنگار ها سهمیه اومده! تازه قرار نفری 400 هزار تومان هم پول نقد بدن اگه خدا بخواد.
گفتم : خدا بد نده ، از کی تا بحال خبر نگار شدی؟
 گفت: ای بابا مارو دست کم گرفتی ؛ همین تیتر جنجالی « مارادونا به میقان می آید! » که در یکی از نشریات داخلی مدارس زده بودم ، به تمام نشریات تهران و خبر گزاری ها رسید و همه جا صحبت از ورود مارادونا به ایرانه. تا جایی که کفاشیان هم این خبر را باور کرد و تکذیب نکرد!
گفتم : تو که دوره نرفتی ، کارت خبرنگاری نداری. گفت : دوره کیلویی چنده ؛ دوره مال این بچه دبیرستانی ها و آدم های تازه کاره. بعد هم دست کرد تو جیبش و دو سه کارت خبرنگاری چند نشریه رو گذاشت روی میز.
بهش گفتم : مرد حسابی ، ما از سال 80 دنبال کارت خبرنگاری هستیم . دوره هم رفتیم ، به ما نمی دن . تو چطوری سه تا کارت گیر آوردی ؟
گفت : زیاد سوال می کنی. می خوای برات جور کنم. گفتم : نه بابا ، شما جیب ما رو نزن ، کارت خبرنگاری پیش کش.  

 


شراب وصل ( طنز)


هفته قبل کمی زود تر به مدرسه رفتم تا سوالات امتحانی را چاپ کنم. دیدم آقا رسول پشت کامپیوتر مدرسه نشسته و داره به انگلیسی این عبارت  «How to extinguish fire in jungles » را تایپ می کنه و در اینترنت دنبال عکس می گرده. تازه یادم اومد آقا رسول دوران سربازی در یکی از مجموعه های نفتی آبادان واسه مهندسین خارجی چای می برد.
گفتم : « حالا معنی این چیه ؟» گفت : « چطور آتش را در جنگل ها خاموش کنیم؟»
گفتم:« چرا به فارسی جستجو نمی کنی؟» البته خودم از این سوال خنده ام گرفت.
نگاهی به عکس ها کردم . از هر پنجاه عکس فقط عکس یک هلی کوپتر دیده می شد و باقی همه عکس های هواپیما بود که با کف مخصوص سفید و قرمز و آب در حال خاموش کردن آتش سوزی های جنگل ها بودند.
بهش گفتم : « پس چرا در جنگلهای سمنان و گلستان از هواپیما استفاده نشد؟»
گفت : این چند تا علت داره. اولاً اینکه ما ایرانی ها به ضرب المثل اعتقاد قلبی داریم . از قدیم هم گفتن « عجله کار شیطونه!»
دوم اینکه  بچه های بالا یه تفآل به دیوان یکی از شعرا زدند این شعر اومد:   آتش چو شراب وصل تو نوش کند      از لطف تو سوختن فراموش کند.  پرس و جو کردند و قیمت گرفتند  دیدن « شراب وصل » ارزان قیمت ، نقداً همان باران الهی است و بس.
بعد هم با هوا شناسی هماهنگ کردند و نتیجه را هم از تلویزیون دیدیم. آتش با لطافت خاصی خاموش شد و بو و دود آن هم از بین رفت البته بعد از یک ماه آتش سوزی .
البته ما که خیالمان راحت بود که تاکتیک اتخاذ شده برای مهار آتش ،  سوخت وسوز داره ، دیر و زودش هم مهم نیست و بچه های مدیریت بحران دارن کارشون رو به خوبی  انجام میدن و به قولی :
آتش همه جا فت و فراوان داریم              از ابر گرفته تا گلستان داریم
اما دلمان محکم و قرص است همه            زیرا که مدیریت بحران داریم
در ضمن اگه قرار باشه  به خاطر چهار تیکه چوب و دو کیسه برگ ، طیاره بفرستیم هوا ( با این بنزین سه نرخی) که جور در نمی آد. و مهمتر اینکه وقتی حوادث ملی و مهمی نظیر  پارتی رفتن چند فوتبالیست یا نتیجه نگرفتن تیم پیروزی ، اعدام قاتل همسر یک فوتبالیست ، صدر اخبار تمام روزنامه های ورزشی کشور است و کل ملت دنبال این هستند که این فوتبالیست ها چه کسانی هستند و آیا به جز جریمه نقدی جریمه دیگری برایشان در نظر گرفته می شود یا خیر ، دیگر جایی برای سوزاندن دل برای سوختن چند صد هکتار جنگل باقی نمی ماند.

ورزش قهرمانی ( طنز)


دیروز صبح طرفای ساعت 10 دیدیم یک وانت بار وارد مدرسه شد و طرف خانه سرایداری رفت. دو سه تا کارگر هم با سر و صدا شروع کردن به خالی کردن بار.
مدیر با غرغر سمت پنجره رفت و گفت: « باز نمی دونم این آقا رسول چه خوابی دیده.»
نیم ساعت بعد آقا رسول به دفتر آمد. ازش پرسیدم : « باز چی خریدی؟ »
گفت : « یه مقدار دمبل و طناب ، ترید میل و رانر و یه خورده وسایل بدن سازی و سه کیسه پودر منیزیم! خدا بخواد می خوام برم تو کار ورزش قهرمانی!»
گفتم:« مرد حسابی ، هفته قبل تو این موسسات کنکور شرکت کردی و یک فرغون کتاب خریدی که می خوام لیسانس حقوق بگیرم ، حال داری می ری تو کار ورزش؟»
گفت: « ای بابا درس سیری چنده ، مگه چند شب ندیدی از چهره ماندگار چه جوری تجلیل کردن. بابا 70 سال دود چراغ خورده ، 200 تا کتاب نوشته ، 500 تا مقاله تو مجلات معتبر ایرانی و خارجی چاپ کرده ، 100 تا همایش بین المللی شرکت کرده ، 1000 تا دکتر و مهندس تحویل مملکت داده ، یه لوح بهش دادن با یک سمند که فکر نکنم عمرش کفاف بده سر پیری ،  باهاش بتونه یه مسافرت شمال بره. هیچکس هم بهش نگفت تو این سالها زحمت کشیدی ، منت هم سرش می ذارن که با پول همین مردم درس خوندی. اما ورزش چی؟ دختره کلاً دو ساله که ورزش می کنه ، ولی سه ساله عضو تیم ملی است!»
بعد هم به ضرب و زور یک مدال برنز آسیایی گرفته ، همه میگن کلی زحمت کشیده و سه ماه تو اردو از خانواده دور بوده! تازه به آورنده مدال طلا 150تا سکه ، مدال نقره  100 تا و مدال برنز50 تا سکه طلاهم می دن. تازه صحبت آپارتمان هم هست.  مگه من چی از دخترای تهرانی کم دارم. از امروز که ورزش قهرمانی رو شروع کنم ، فکر می کنم به المپیک2012 لندن می رسم. 
گفتم : « برادر من ، ورزش هم برای مملکت لازمه ، درسته که از نخبه ها دیر تجلیل میشه ولی بالاخره باز هم انجام میشه»
گفت: « آقا جان من تصمیم خودم را گرفتم. شما برین دنبال چهره های ماندگار . خدا وکیلی از این بیست و خرده ای چهره ماندگار چند نفر رو می شناختی؟ ولی برو تو ورزش از مدل مو هات گرفته تا نوع ماشین و مدل گوشیت رو همه خبر دارن میشن. بچه های صدا و سیما هم از 5 صبح بیدار میشن تا اخبار مربوط به مسبقات رو پخش کنن. حالا باز بگو ورزش به درد نمی خوره »
 

فعالان حوزه ازدواج ( طنز)

این طور که از شواهد و قرائن بر می آید در هر سازمان و نهاد یک مغز متفکر و قلب تپنده مانند آقا رسول در آبدارخانه وجود دارد که ظاهراً از دوره خدا بیامرز گل آقا استخدام شده اند و هر از گاهی اظهار نظر های فرفری و بعضاً علمی – تخیلی از خود ساطع می کنند. سازمان ملی جوانان طرح جدیدی با عنوان « ازدواج نیمه مستقل » مطرح کرده است که در نوع خود بی همتاست. « ازدواج نیمه مستقل » به ازدواجی اطلاق می گردد که زوجین تا زمان یافتن شغل مناسب تحت تکفل والدین باشند! اما این سازمان مشخص نکرده است که اگر زوجین شغل مناسبی پیدا نکردند چه گِلی به سرشان بگیرند یا زبان آقا رسول لال اگر شغل نامناسب پیدا کردند می توانند ازدواج مستقل کنند یا خیر؟ وانگهی بسیاری از خانواده ها هشت خودشان گرو نُه که چه عرض کنم گره یازده و دوازده است ، آن وقت چطور بیایند و دو خانواده را تحت تکفل قرار دهند. خانواده هایی هم که از نظر مالی مشکل ندارند و جزو مرفهین بی درد یا حتی کم درد محسوب می شوند ، نیازی به این ازدواج های نصفه نیمه ، اینترنتی ، مجازی و علمی – کاربردی ندارند و از همان اول مثل بچه آدم میرن سر خونه و زندگی و از جیب بابا می خورن. ضمن تقدیر و تشکر از فعالان حوزه ازدواج ( البته منظور عمه تُکَذ - عمه آقا رسول - نیست که بیش از حد در زمینه ازدواج فعال است و تا بحال 5 مورد ازدواج نافرجام داشت است !) به استحضار می رساند مشکل ازدواج جوانان با این ازدواج های من در آوردی و کم چرب حل نمی شود چرا که اساساً در ازدواج داشتن شغل مناسب ، خودروی شخصی ، مسکن و تمکن مالی ملاک نیست و به قولی « تنها عشق کافی است.» همین پسر آقا رسول خودمون ، سال گذشته با دست خالی بدون داشتن شغل ، ماشین ، منزل شخصی و... زندگی مشترکش را آغاز کرد و آقا رسول هم بالاخانه اش را اجاره داد البته به پسرش . الان هم الحمد ا... 6 ماه است که به خیر و خوشی و بدون هر گونه دعوا و مرافعه از هم جدا شده اند! بنابراین از فعالان حوزه ازدواج در خواست می گردد ، ضمن در نظر گرفتن همه اصول و قوائد اجتماعی و فرهنگی بازی جامعه از ابداع شیوه های مازوخیستی و ساختار شکن در جامعه و درجه بندی ازدواج خودداری کنند و کما فی السابق به برگزاری همایش های مختلف در حوزه ازدواج و صدور گواهینامه تخصصی ازدواج و اینکه دخترها به کسانی بله بگویند که دوره سه ماهه مهارت های ازدواج را گذرانده باشند ، بسنده کنند.

پارادوکس واقعی


یه بابایی که خدایی اسمش را هم نمی دانم جایی ترانه ای خوانده است با مضمون « روز گار غریبی است نازنین!»
این که «نازنین» چه کسی است و چه نسبتی با خواننده ترانه دارد به ما مربوط نیست ولی انصافاً خواننده قسمت اول را خوب آمده است. واقعاً روز گار عجیب و غریبی است. چیز هایی در جامعه می بینیم که واقعاً جای تعجب دارد. به عنوان مثال با وجود ایجاد انواع و اقسام دانشگاه های دولتی ، نیمه دولتی ، شبه دولتی ، غیر دولتی ، آزاد وقفی ، شبه وقفی ، پیام نور ، غیر انتفاعی و ... سطح سواد مردم پائین تر آمده است.( نقل از روزنامه جاج جم ، گناهش به گردن نویسنده اش)
در فوتبال چند صد میلیارد هزینه می کنیم و جز بی اخلاقی چیزی حاصل نمی شود و تیم ملی سالهاست در آسیا مقامی کسب نکرده ولی در بقیه ورزش ها مثل تکواندو ، کاراته، کشتی و ...  یک صدم فوتبال هزینه نمی کنیم ولی به کمتر از طلای جهانی راضی نیستیم .
اتوبان ها و خیابان ها عریض تر و بیشتر شده اند و سرعت ماشین ها دو چندان شده است ولی دیر تر به محل کار می رسیم.
با وجود بارش های فراوان بارن در فصول مختلف ، باز کشور با بحران کم آبی مواجه است.
علی رغم وجود انواع و اقسام لوازم التحریر ، نوشت افزار ، کتابها و نرم افزار های کمک آموزشی و کلاس های تقویتی بچه ها کمتر درس می خوانند.
مجلس راس همه امور است ولی چند وقت پیش120 نماینده مجلس به خود زحمت نداده و حتی کلید رای ممتنع را نیز فشار ندادند.
با وجود تنوع غذایی در تغذیه مردم ، ناراحتی های گوارشی چند برابر شده است. پزشک ، مراکز درمانی ، دارو فراوان ولی سلامتی ، گنجی نایاب شده است.
چند ده برابر گذشته کتاب چاپ می شود ولی تعداد کتابخوان ها کمتر شده اند.
درتابستان کولر را روی آخرین درجه قرار می دهیم ، سپس برای فرار از سرما پنجره ها را باز می کنیم یا زیر پتو می خزیم و در زمستان بخاری ها را تا حد انفجار گرم می کنیم بعد تی شرت می پوشیم!
مفهوم چراغ زرد را «عبور با احتیاط » تعریف می کنیم ولی به محض زرد شدن چراغ راهنمایی، پدال گاز را چنان فشار می دهیم که به کف ماشین می چسبد!
کارمند ها برای دریافت یک وام 200 هزار تومانی در بانک ها اعتبار ندارند ولی برای ضمانت سایرین تا چند ده میلیون تومان اعتبار دارند.
در ژاپن برای جلوگیری از تصادفات ، ساخت موتور با سه چرخ رو به افزایش است  اما ما با موتوری که دو چرخ دارد ، تک چرخ می زنیم!
با وجود تاکید همه اساتید و کارشناسان محترم بر روی اهمیت مسئله آموزش ، در تلویزیون همه رقم برنامه پخش میشه از تهیه ماسک پوست کدو برای صورت گرفته تا قلمه زدن گل شمعدانی ، ولی راجع به آموزش و پرورش و مدارس ، برنامه مستقل نداریم.
سیگار  و توتون قلیان میوه ای در بسته بندی های شیک و متنوع و با کمترین قیمت در بازار عرضه می شوند و بعد انتظار داریم هیچ کس طرف دخانیات نرود.
شب و روز در تلویزیون تبلیغ چیپس و پفک و فست  فود را می بینیم ، بعد برنامه می سازیم که برای سوء تغذیه و کمبود رشد بچه ها چه باید کرد.
بزرگان فوتبال ما در صدا و سیما و سایت ها به یکدیگر بدترین توهین ها و بی احترامی را دارند ، بعد دنبال سرنخ می گردیم که چرا در ورزشگاه ها تماشاگر ها به هم فحش می دهند.
در کشور های اروپایی با آخرین فن آوری ها سعی در کاستن صدای اگزوز خودرو ها و موتورسیکلت ها دارند ولی در کشور ما با دستکاری در اگزوز، صدای آن را تا حد ممکن بالا می بریم.
و...

حاج سعیدی | نسخه قابل چاپ | نظرات [1]

جمعه 12 آذر ماه سال 1389 @ 4:29 PM

آقا رسول و شرکت های هرمی ( طنز)


من فکر می کنم اگر این آقا رسول در دوره ای قبل از خدا بیامرز امیر کبیر زندگی می کرد ، علاوه بر لقب « ابوالمزایا» یه ده پانزده تا لقب دیگر هم به او اعطا می کردند.چون نامبرده علاوه بر تخصص و تبحر در علومی نظیر نجوم ، طب ، جفر ، رمالی ، ادبیات  و ... در اقتصاد هم صاحب فرضیه و سبک است. دیروز مدیر ایشان را برای آوردن فیش های حقوقی به اداره فرستاد. زنگ تفریح که فیش ها را به ما داد گفت: « آقا من یه طرح دارم. به طور متوسط از حقوق شما بابت بازنشستگی چقدر کم میشه ؟»
گفتیم :« تقریباً 40 هزار تومان.» گفت: « بعد از بازنشستگی چی قراره بدن؟»
گفتم: « اگه زنده باشیم ، ماهی چهار صد پانصد تومان به علاوه پاداش بازنشستگی که اگه حذف نشه ، احتمالاً دوره ما به صورت سهام پرداخت خواهد شد!»
گفت : « حالا خوب گوش کنین. من چند سال قبل خودم را در شرکت بیمه... ،  بیمة عمر کردم ، به این صورت که هر ماه 4 هزار تومان واریز می کنم ، بعد از پانزده سال بیمه 2 میلیون تومان به من پرداخت خواهد کرد. حالا اگر این پولی که از ما بابت بازنشستگی کسر میشه ( ماهی 40 هزار تومان) به حساب این بیمه واریز کنن ، بعد از 15 سال میشه 20 میلیون تومن. اگر این پول را چهار دوره 4 ساله (15سال دوم خدمت + 1) در بانک ... سپرده بذارن ، با توجه به اینکه هر 4 سال سرمایه دو برابر  میشه مبلغ 20 میلیون تومان بعد از 16سال 320 میلیون تومان خواهد شد. ( 4 سال اول - 40 میلیون ، 4 سال دوم- 80 میلیون ، 4 سال سوم – 160 میلیون و 4 سال آخر 320 میلیون) بعد از پایان 15 سال دوم خدمت نیز 20 میلیون دیگر از طرف بیمه واریز خواهد شد که روی هم میشه 340 میلیون تومان!
مدیر گفت: « چشمم روشن ، روز روشن توی مدرسه ، داری تبلیغ گلد کوئست می کنی .»
بنده خدا رسول گفت: « گلد کوئست کیلویی چنده ، دارم یه حساب دو دو تا چهار تا می کنم.»
مدیر گفت : « مرد حسابی دولت با این 40 هزار های تومن های من و تو داره حقوق بازنشسته های فعلی رو می ده ، اگه این پول رو بذاره بیمه ، حقوق اون بنده خدا ها را از کجا تامین کنه؟»
آقا رسول گفت: « آقا جان من که شرلوک هلمز نیستم جواب همه سوال های شما را بدم . من میگم این پولی که دولت از ما بابت بازنشستگی کم میکنه ، قابلیت های زیادی داره ، حالا دولت حقوق بازنشسته ها رو می ده خودش میدونه ولی اگه یه برنامه ریزی اساسی روی این پول می کردن ، امروز وضع بازنشسته ها این نبود.»
مدیر گفت : « آقای شرلوک هلمز ، فعلاً بلند شو برو یه سینی چای بیار ، الان زنگ می خوره.»
بعد از زنگ به کلاس رفتیم. وسطای روز اومدم دفتر تا لیست نمره ها تحویل مدیر بدم دیدم  آقای مدیر ماشین حساب و فیش حقوقی را جلوش گذاشته و هی داره حساب کتاب می کنه!
گفتم: « چی شده ، باز کسر آوردی؟»
گفت: « نه ، این رسول هم بعضی موقع ها حرفایی می زنه که آدم هوایی میشه ، اگه موقع بازنشستگی نصف 320 میلیون هم بدن ، غنیمته. خدا کنه آبدارچی سازمان بازنشستگی هم مثل آقا رسول دو دو تا چهار تا بلد باشه!» 
 

 


پرواز «میقان – کلامو» به زودی راه اندازی می شود!( طنز)


در حدود 11 سال قبل استفاده از  هواپیمای « توپولف - 154 » در کشور های سازنده این هواپیما متوقف شد ولی این زبان بسته ها در کشور ما هنوز می پرند.
البته پرواز با  این نوع هواپیما چندان هم خطرناک نیست و به جز حادثه بهمن 88 در فرودگاه مشهد( آتش سوزی در هواپیما ) ، تابستان 88 در مشهد ( در رفتن چرخ هنگام سقوط – 28 کشته و 69 زخمی ) ، سقوط یک فروند توپولف در غرب کشور در سال 81  ( 117 کشته ) ، حادثه قزوین (169کشته) ، سقوط هواپیمای حامل لخ کاچیسنکی ( رئیس جمهور لهستان) و چند حادثه ریز و درشت دیگر در سایر کشور ها  ، در سایر موارد ، خلبان ها با استفاده از دنده معکوس و ترمز دستی از بروز حادثه جلو گیری کرده اند و ماجرا به خیر گذشت. البته این هواپیما ها از نظر مصرف اضافی سوخت هم یک مقدار ( در حدود 2 میلیارد دلار ) به خزانه کشور زیان وارد کرده اند که با توجه به وفور و ارزانی بنزین در کشور ،این مورد چندان مهم نیست.
الاایحال وزیر راه ، در اردیبهشت امسال یک ضرب الاجل دو مرحله ای برای خروج توپولف از ناوگان هوایی تعیین کرد. مرحله اول ابتدای تیر بود که بعد شد مرداد و فعلاً هم پایان بهمن.( بقیه ماه های سال را خودتان اضافه کنید.)
خدمت شما عرض کنم چند سال قبل بنده در روستایی تدریس می کردم ، که ماشین های جدیدی در مسیر آن روستا تردد می کردند ، البته از نظر نو آوری ، نه فن آوری!
این ماشین ها از جلو شبیه پیکان ، از عقب شبیه هیلمن بودند و از بغل شبیه تویوتا سواری ولی موقعی که سوار می شدیم متوجه می شدیم که ماشین آریا است ! و این یعنی نهایت استفاده از خودروی های فرسوده و توسعه  صنعت ساخت شتر گاو پلنگ در آن روستا . امروز هم بهتر است بعد از پایان یافتن مهلت ضرب الاجل در پایان بهمن ( البته بهمن چه سالی خدا می داند)  به جای زمین گیر کردن این غول های بی شاخ و دم از آنها در مسیر های روستایی استفاده کنیم. مثلا پرواز «میقان – کلامو » یا «کلات خیج – قلعه آقا» راه اندازی شود. بعد هم که دیگر اوراق شدند از آنها به عنوان هواپیما های سم پاش درمزارع یا برای خاموش کردن آتش سوزی در جنگل ها و حتی  پخش آگهی های تبلیغاتی کاندیدا ها هنگام انتخابات استفاده کنیم .
به هر حال این هواپیماها هر چه که باشند از کامیون های «هوو » که خطر ناک تر نیستند.اگر فرهنگ استفاده بهینه از هواپیما و بهره وری رعایت شود ، این حلب تکه های روسی سال های سال می توانند در آسمان و زمین به خلق ا... خدمت رسانی  کنند.


مفهوم جدید دزدی ( طنز)


دزدی مفهوم یا فرآیند جدیدی نیست و از دیر باز جایگاهی در اقتصاد ، ادبیات ، جامعه و ... داشته است. اشعار و ضرب المثل هایی نیز در این باره وجود دارد. « چو دزدی با چراغ آید      گزیده تر برد کالا »  یا « دزد ندیده پادشاه است » نمونه ای از این مدعاست.
به طور کلی گرفتن  و تملک مال و ثروتی که از آن دیگری است ، به صورت پنهان و از آن خود کردن آن مال و ثروت را می توان دزدی نامید.
دزدی علاوه بر به خطر انداختن امنیت مالی جامعه ، باعث تن پروری و عدم تن دادن به کار و تلاش در افراد می شود. پس از دزدی نیز احساس آبرو ریزی ، ملامت وجدان ، خجالت و شرمندگی در دزد پدید می آید.
در ضمن اغلب این عمل با ترس و آگاهی از مجازات و تنبیه ، انجام می شود.
اما در سال های اخیر مفهوم و تعریف دزدی کمی تغییر کرده است. اول این که دزد برداشتن و تصرف مال دیگران را دزدی نمی داند و آن را حق خود می داند! در ثانی دزد بعد از ارتکاب این عمل خجسته هیچ گونه احساس خجالت و شرمندگی نمی کند و  این کار را با افتخار انجام می دهد و هیچ واهمه ای از مجازات و تنبیه نیز ندارد.
در گذشته عمل دزدی در ساعات خاصی از شبانه روز و عمدتاً بعد از نیمه شب صورت می گرفت ، اما امروزه دزدی ساعت مشخصی ندارد و در هر ساعت از شبانه روز ارتکاب آن محتمل است. 
درضمن دزدان قدیم از روی ناچاری و  برای سیر کردن شکم خود یا خانواده دست به دزدی می زدند ولی امروز دزد ، برای سانتافه سوار شدن و خرید خانه ویلایی دزدی می کند.
 چند توصیه به دوستان در مواجهه با عزیزان دزد :
1 – وسایل منزل را از اقلام چینی تهیه کنید تا منزلتان کمتر مورد توجه دزدان قرار بگیرد.( یا حداقل روی همه وسایلتان کلمه Made in China را درج کنید .)
2 – علاوه بر دزد گیر های مطمئن و قوی ، چند تله مخصوص شکار خرس در حیاط کار بگذارید.( البته در صورت گیر افتادن دزد در تله ، هزینه دوا و درمان ایشان به عهده میزبان می باشد.)
3 – پول های خود را در حلب روغن 17 کیلویی ریخته و در اطاق پذیرایی ، زیر زمین چال کنید.( البته قبل از چال کردن ، پول ها را چرب کنید تا نپوسند)
4 – وسایل گرانقیمت را در جاهایی بگذارید که کمتر جلب کند. مثلاً طلاهای همسرتان را در قوطی شیر خشک  بچه نگه داری کنید.( مثل آقا رسول که روی قوطی شکر می نویسد فلفل تا مورچه  داخلش نرود!)
5 –در نهایت اگر اقدامات فوق کارگر نیفتاد و  دزدان محترم منزل شما را مورد عنایت قرار دادند، بعد از حضور دزد در منزل ، سعی کنید خونسردی خود را حفظ کرده و فقط چراغ اطاق خود را روشن کنید. اگر دزد بی خیال شد و رفت فبها  ، ولی اگر نرفت با یکدیگر صحبت کنید تا بداند که شما بیدار هستید و برود . اگر باز هم نرفت خیلی با طمانینه و با صدایی تقریباً بلند داد بزنید « آی دزد ». اگر جناب آقای دزد باز هم به کار خود ادامه داد و پا به فرار نگذاشت ، دیگر زیادی به خودتان زحمت ندهید ؛ چون بدانید که وی حساب همه جا را کرده و کاری از دستان بر نمی آید. بنابراین باز هم ضمن رعایت خونسردی تا زمان حضور جناب دزد  ، رختخواب خود را ترک نکنید.

کارخانه دار( داستان کوتاه )

نقشه زمین های اطراف کارخانه را روی میز پهن کرد. چند صد هکتاری زمین داشت ولی باز قانع نبود. می گفت باید اینقدر زمین بخرم تا کل محصول مورد نیاز کارخانه ها رو از زمین های خودم تامین کنم.

ادامه مطلب ...

همه داستانک های من

 

1 ـ وضو

 اسمش علی بود .جانباز شیمیایی 8 سال دفاع مقدس . دیروز مراسم سومین روز شهادت او را برگزار کردند.26 سال قبل من و علی در مدرسه ابتدایی علوی  درس می خواندیم. شیطان بودیم و شلوغ . گاهی اوقات برای در آوردن لج ناظم مدرسه موقع نماز  بدون مسح پا وضو می گرفتیم.

ادامه مطلب ...

دلنوشته های مذهبی و داستان

                                             آتشفشان عشق 

 

(به نام پروردگار ضامن آهو ) طلائی ترین آفتاب در مشرق ایران زمین ، سالهاست که می درخشد و میلیون ها زائر را از سراسردنیا به سوی دیار عشاق می کشد .

ادامه مطلب ...