طنز نوشته های اجتماعی

طنز نوشته های اجتماعی

ارسال فایل نشریه به ایمیل بنده مستدعیست. با تشکر hajsaeidi@gmail.com
طنز نوشته های اجتماعی

طنز نوشته های اجتماعی

ارسال فایل نشریه به ایمیل بنده مستدعیست. با تشکر hajsaeidi@gmail.com

مافیای املت و خار کاشتن ملانصرالدین!

 

مافیای املت و خار کاشتن ملانصرالدین!

این روز ها مافیای املت با گران گردن  مواد مورد نیاز املت یعنی روغن و گوجه و تخم مرغ و پیاز، در صدد سوق دادن مردم به سمت غذاهای سرطان زای گوشتی مثل کباب و خوراک بره و شیشلیک و ... است و املت (Omelette) خیلی زیرپوستی و چراغ خاموش، در حال تبدیل شدن به یک غذای لاکچری و با کلاس است. دولت هم کماکان چشم انداز بلندمدت را نشانه گرفته و منتظر است با تغییر ریاست جمهوری آمریکا و به قدرت رسیدن احتمالی بایدن، آمریکا به برجام و تعهدات برجامی بازگردد؛ تحریم ها از میان برداشته شوند؛ ارزش پول ملی و به تبع آن قدرت خرید مردم زیاد شود بتوانند با خرید گوجه و تخم مرغ و روغن ارزان قیمت، املت نوش جان کنند! آدم با دیدن این رویکرد سوفسطایی یاد ماجرای «خار کشتن و بدهکاری ملانصرالدین» می افتد. آورده اند ملا به شخصی بدهکار بود اما از پرداخت دین خود، سر باز می زد. روزی ملا در حال استراحت بود که از دور سر و کله طلبکار پیدا شد. ملا از زنش خواست تا طلبکار را دست به سر کند. زن ملا هم که در حقه بازی و دغل کاری، دست کمی از ملا نداشت بلافاصله چادر چاقچور کرد و به کوچه رفت و با آفتابه شروع کرد دو طرف کوچه را آبیاری کردن!

طلبکار از همسر ملا ، سراغ ملانصرالدین را گرفت. همسر ملا گفت: نصرالدین در حال برنامه ریزی برای پرداخت شما است و در گام اول از من خواسته تا دو طرف کوچه را آبیاری کنم! طلبکار پرسید آبیاری کوچه چه دخلی به طلب من دارد؟! همسر ملا گفت: حقیقت امر گله های گوسفند زیادی از کوچه ما رد می شوند. ملا دوطرف کوچه را خار کاشته است. من هر روز به خار ها آب می دهم . وقتی خارها رشد کنند و بزرگ شوند، پشم گوسفندان به این خارها گیر می کند. بعد ما این پشم ها را جمع خواهیم کرد و از آنها نخ درست می کنیم. سپس نخ ها را رنگ آمیزی می کنیم و با آنها لباس می دوزیم. بعد لباس ها را به سوق الثلثاء ( سه شنبه بازار) می بریم و می فروشیم و با پولش طلب شما را پس می دهیم! مرد شروع به خندیدن کرد. همسر ملا پرسید: چرا می خندی؟! ملا از از داخل خانه ندا سر داد: زن چقدر تو ساده ای ... معلوم است چرا می خندد ... بعد از چند سال بالاخره به پولش رسیده باید خوشحال باشد!

حالا حکایت ماست که برای خوردن یک وعده املت باید منتظر باشیم تا خارهای دو طرف کوچه رشد کنند و باقی ماجرا ... خدا به خیر بگذراند...