سال ها پیش در یک سرزمین بسیار دور پینه دوزی به همراه همسر و دخترش زندگی می کرد. آنها به لحاظ اقتصادی در شرایط مطلوبی قرار نداشتند و اصطلاحاً جزو دهک های پائین جامعه محسوب می شدند. دختر این بنده خدا با این که به اندازه یک دانشجوی کارشناسی ارشد در دوره های پودمانی مکتب خانه ولایت شان شرکت بود و از فنون آشپزی و کشاورزی و دامپروری نیز بی بهره نبود، اما به اندازه یک سلبریتی ترشیده که پک و پوزش را به کمک ژل و بوتاکس سرپا نگه داشته، شانس نداشت و هیچکس در خانه شان را برای امر خیر نمی زد. پینه دور که دید اوضاع کشمشی است دست به دامان یکی از همکلاسی های قدیمش شد که از همان کودکی در کار پدرسوخته بازی و رمل و جادو بود. رمال گفت: رمز و راه بخت گشایی دخترت، ادعای کیمیا گری است. پینه دوز گفت: مرد حسابی دختر من فرق « توسعه بهینه سازی مسیرهای کاتالیستی انتخابی و بهینه از نظر انرژی برای احیای کربن دی اکسید کربن » را با « فعالیت نانو ذرات کاتالیستی فرآوری شده در خلاء را برای تبدیلات آلی» نمی داند بعد ادعای کیمیا گری کند؟! اما وقتی دلایل علمی و کارشناسانه دوستش را شنید و اوضاع کشمشی زندگی اش را به خاطر آورد، پذیرفت. فردای آن روز زن پینه دوز هنگام پاک کردن سبزی در کوچه موضوع را با یکی از همسایه ها که از قضا دهانش قرص قرص بود در میان گذاشت و خبر کیمیاگری دختر پینه دوز بدون نیاز به پیام رسان داخلی و خارجی تا آن سوی بلاد را در نوردید! پادشاه سرزمین مجاور یک زن مردسالار بود که به شدت طرفدار توسعه علم و تکنولوژی بود و از کیمیاگران در سطوح مختلف حمایت های مادی و معنوی می کرد. مدیون هستید اگر فکر کنید برای داشتن طلای بیشتر دنبال کیمیاگران می گشت. او وقتی خبر کیمیاگری دختر جوان را شنید وعده خواستگاری شاهزاده را به پینه دوز داد و از پینه دوز خواست تا برای راستی آزمایی دخترش را به قصر بفرستد. پینه دوز هم پذیرفت و دخترش را به قصر فرستاد. اما به محض اینکه دختر به قصر رسید او را در یک سوله بزرگ پر از فرغون و گاری آهنی زندانی کردند و پادشاه به او گفت تا همه این فرغون ها و گاری را به طلا تبدیل نکنی از ازدواج پسر من با تو خبری نیست!