نتیجه جستجو برای "وقتی\+گوش\+شنوا\+نیست"
بزرگ نعمتی است
گوش شنوا و چشم بینا
به یاد دارم فارسی کلاس سومم را
که بود عنوان زیبایش
دوگوش شنوا و دوچشم بینا
بارها و بارها رونویسی کردم و
معلم خط می زدو می گفت:
احسنت زیبا نوشتی
باز هم مثل همیشه ،بی غلط نوشتی
...
زمان میگذرد
ومن روی ساعت شش
جامانده ام
وهربار عقربه ها
به جرم سکونم وسکوتم
ضربه ای ازهشدار
برسرم میکوبند..
اما گوش هایم
ازبلندی فریاد یک سکوت
کرشده اند
کجاست گوش شنوا??? ...
سکوتم رساتر از هر فریادیست..
حیف، گوش شنوا پیدا نیست...! ...
این دل این دل شده پاک روانی*از بس که دلم آه کشید و نشنید جوابی
اینکه داشته باشد کسی گوش شنوا*بودش جز آرزوهای محالی
دلم همه چیز را در خود محفوظ داشت*چون تا آمدیم حرف بزنیم کسی ندادش مجالی
تا آمدم بفهمم که دنیا فانیست*به درازا کشید چند صد ...
وقتی گوشش شنوا نیست
حرف تازه ای ندارم
سر عاشقی نمونده
که به صحرا بگذارم
که به صحرابگذارم
شور شاعرانه ای نیست
غزل و
ترانه ای نیست
به لب آینه حتی
حرف عاشقانه ای نیست
هر کسی می پرسد ازمن
در چه حالی در چه کاری
تو که اهل روزگاری
خبر تازه چه ...
گفتنی ها کم نیست
دلِ من پُر شده از .... ناگفتنی ها
گفتنی ها کم نیست
اما پیدا نمی شه .. دیگه ... یه گوشِ شنوا
من می خوام .... حرف بزنم
اما کسی ... یار نمی شه
می گم از ... مردن دل ها
هیشکی .. خریدار نمی شه
زرق و برق و حُب دنی ...
همیشه ساکت بودی و میگفتی اتفاقی نیفتاده
اگه یه بار سکوت نمیکردی،
میفهمیدی که سکوت همیشگی ات بلندتر از فریاده!
اگه یه بار میدی اشکم رو به روی سجاده
میفهمیدی اونی که عاشق همیشگی چشماته مهزاده!
شایدم شک میکردی به هر چی که دیدی
...
سکوت
سکوت کن ببین دلم ریز ریز آب می شود
وچشمانم بی بهانه اسیر خواب می شود
سکوت کن من رها می شوم از سکون هستی
رها میشوم و گوش هایم پر از صدا می شود
سکوت کن سخن نگو تهی شو از گفتن
چو گوش شنوا نیست بر زبانم دعا می شود
گفتن کدام ...
1
پشت آن کوه ها
ما همیشه منتظر پدری بودیم،
تا با صدای نخود و کیشمیش ،
لبخند زیر لب مان ، مجدد گردد .
اکنون بند خانه شده است.
پدران بسته به زنجیر
میان صدای گرگ ها.
نه عمو جان!
صبر کن .
دیگر ...
حرف دلم:
دستش را گرفته بود مصافت هر چند کوتاه بود اما در همین کوتاهی راه به تضاد سادگی رسیده بود فراتر از آن چیزی که فکرش را میشه کرد
گوش شنوا , چشمی بینا همه چیز سر جای خود و اوج خودش
آنقدر که روزی چشمش را گرفت گفت که دیگر به این ...
هر دم از آن طرف می رسد ندا ...
در آبادی بالا هوا گرگ و میش است
مزرعه ها همه نمناکند از باران اشک فرشته ها
زمین آماده بارور شدن است
اما کو دانه ؟
در این دیار دانه ای یافت نمی شود !
همه تخم ها را ملخ خورده !
چوپان این آبادی در زیر سایه سنجد
سرمست ولایعقل برای جای ...
هوا تاریک است و من ایستاده ام .
سوز سردی می آید.
بی هدف ایستاده ام و فقط نگاه میکنم به شکلی هندسی از روکشی طلائی.
بالاخره آمدم ولی همچون صاحب این شهر غریبم.
اطرافم میروند و می آیند ولی در این لحظه هیچ صدایی به گوشم نمی خورد.اذن ...
من نه حوری بهشتی می خواهم
و نه آتش جهنم...
اندکی سکوت مطلق در اوج نبودن
و آرامشی ابدی بی آنکه جهانم را لمس کرده باشم!
از چه ناله سر دهم؟!
که کس را گوش شنوا نیست
گیرم که باشد
او خود ناله ای گوش خراشتر زمن دارد...
از چه بگویم؟!
چگون ...
روزها می گذرد
و زمان نرم مرا می بلعد
قصه این شب ها
قصه آمدن پاییز است
قصه کهنه شدن
و از آن شور و هیاهو به سکوتی ابدی سر خوردن
من عجب محزونم
و عجیب از غم خود خوشحالم
سردی این ایام
که دلم را به خزان می سپرد
آتش جان مرا می گیرد
و به ...
دلم گرفته و من هزاران بار گرفته ام // گوش شنوا کو بشنود غصه ام // گوش دهد قصه های دل خسته ام // درمانده و نالانم چقدرشکسته ام // دیگر ندارم نایی برای تن فرسوده ام // شاید دگر تمام شود انتظارم //قاصدبیا که منتظر وصال یارم // ...